آناهيتاي مامان و بابا

تو و دوستانت در روز جهاني كودك

1392/7/ 10:3
نویسنده : مامان زينب
1,101 بازدید
اشتراک گذاری

دخترك ناز من كه اين روزا حسابي دلبري مي كني. لباس هاي به قول خودت لختي مي پوشي و ميشي عروس و اين وسط بابايي هم دوماد و بعد آهنگ شاد و رقص و پايكوبي با بابايي. خوش بحالت عزيزم با اين دنياي زيباي خيالي و قشنگت. روز جهاني كودك توي مهد كودك جشن داشتين. حسابي هم بهتون خوش گذشته بود. ممكنه مهد كودك تو كيفيت مهدهاي شهرهاي بزرگ رو نداشته ياشه ولي از اينكه تو خوشحالي و وقتي صبح از خواب بيدارت مي كنم و مي پرسم : مي خواي بري مهد؟ چشات باز ميشه و سرت رو به نشونه رضايت تكون ميدي منم احساس رضايت مي كنم. من و خاله مهناز تصميم گرفتيم با بودن تو و سامان گلي هر از گاهي در كنار هم بعضي از كمبودهاي مهدكودك رو واستون جبران كنيم. روز جهاني كودك هم بعد از مهد رفتيم مسكافه. البته جمعمون جمع بود. من و تو. خاله مهناز و سامان گلي و صباي نازنين و عمو محمود و خاله سمانه و عسل خانوم. وقتي رفتيم تو خواب رفتي توي ماشين بقول خودت : مامان، بزار يه كم بخوابم سرحال بشم. وقتي خاله مهناز اينا اومدن تو خواب بودي ولي بالاخره هر جور بود بيدارت كرديم. شايد يه جورايي انرژي وصف ناپذير سامان عزيزم اومد سراغت و تو با ديدنش حسابي خوشحال شدي. شماها شاد بودين. حضور در جمع شماها باعث رفع خستگي و تجديد انرژي براي ما بزرگترها هم شده بود. از اول تو و سامان كه چيپس پنيرا رو ديدين گفتين : چيپس ضرر داره. ما هم گفتيم چون امروز روز كودكه اشكال نداره مي تونين بخورينبعد كه سير شدين دوباره گير دادين به ما بزرگترها كه چيپس ضرر داره نخورين. اي وروجكا. بعد هم كه مراسم بستني خورون داشتيم. اين عكس ها اون روز رو براي تو و دوستانت ثبت كرد نازنينم:


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)