مقدمات دامادي دايي ياسر مهربون
تا دامادي دايي ياسر مهربون كه خيلي دوسش داري چيزي نمونده. بخاطر لباس خريدن واسه مراسم دايي جون قسمتي شد و دوباره خاله سمانه و عسل و كه حسابي دلمون واسشون تنگ شده بود ببينيم. با خاله ها و بابايي كوكو چي چي كنان راه افتاديم و رفتيم تهران. وقتي خاله سمانه رو بغل كردم فهميدم چقدر زياد دلم براش تنگ شده بود. دو روزي كه اونجا بوديم حسابي زحمتش داديم. كم ديدمش چون همش بيرون بوديم. البته تو و عسل حسابي بهتون خوش گذشت. عسل عزيزم اينقدر خانوم شده كه حسابي كيف كردم. تمام انرژي وصف ناپذيرش صرف آموزش و رفتن به كلاس هاي شنا و اسكيت شده. حسابي هم توي اين كلاسا پيشرفت داشته و داره. روز دختر هم اونجا بوديم. بخاطر وقت كمي كه داشتيم فقط بدو بدو مي كرديم تا لباس عروسي كه تو آرزو كرده بودي براي دامادي دايي بپوشي رو انتخاب كنيم. توي گير و دار انتخاب لباس چشمت افتاد به يه جعبه موزيكال پيانويي شكل كه يه بالرين روش مي رقصيد. بعدشم گفتي امروز روز دختره برام اين و بخرين. ما هم اطاعت امر كرديم و نفري يكي واسه تو و عسل گلي خريديم. اون روز به لباس عروس دلخواهت رسيدي. عصر همون روز تيكه اي از قلبمون و پيش خاله سمانه و عسل جا گذاشتيم و ازشون خداحافظي كرديم و برگشتيم نازنينم. به اميد ديدارشون زود زود زود.
پيش به سوي دامادي دايي جون. هوراااااااااااااااااااا