تو و سال 94
فصل زيباي تو هم شروع شده عزيزكم. هيجان اين روزهاي تو بخاطر اين روزهاي زيباي بهاري و صد البته تولدت وصف ناپذيره كوچولوي دوست داشتنيم. بزرگ شدنت كاملا مشهوده. از تدارك سفره هفت سين كه با دستاي كوچولوي خودت ظرفاي سفالي رو رنگ كردي و سبزه كاشتي گرفته تا كمك كردنت به من وقتي كه مهمون داشتيم. هديه من و بابايي به تو يه ساعت مچي خوشكل بود كه اخيرا خيلي از ما طلب مي كردي به همراه يه جعبه كه با استفاده از گچ مي توني تابلو درست كني و رنگ آميزيش كني. از وقتي ساعت به دستت مي بندي زمان برات خيلي مهم شده و يكسري از برنامه هات و حالا ديگه ميدوني كه كي موقشونه. مثل برنامه شگفت انگيزترين كيك هاي عروسي كه هر روز ساعت يك و نيم نشون ميده و تو وقتي تو خونه باشي از روي ساعتت خودت يادآوري مي كني كه موقع تماشاي اين برنامه هست. روزاي اول اگه موقع ديدن اين برنامه توي خونه نبوديم جيغت هوا مي رفت و مي خواستي كه سريع برگرديم خونه. قيافت وقتي به ساعتت نگاه مي كردي و مي ديدي از يك و نيم رد شده ديدني بود ولي كم كم ياد گرفتي كه بخاطر اين موضوع نق نزني.
اينم موقع سال تحويل خونه بابابزرگ اينا با عمه ها و عموها:
هفتم فروردين هم تولد بابايي بود كه با هم رفتيم و براش كيك خريديم و كلي سورژرايزش كرديم. كيك و شمع ها همش سليقه خودته عشقم
با هم شمع ها رو فوت كردين و كيك رو بريدين و من براتون بهترين روزها رو در كنار هم آرزو كردم. خداوند براي هم هميشه نگهتون داره
اينم چند تا از عكساي تو طي اين مدت
روز سيزده به در كه با خونواده ي بابايي گردش رفتيم و عمو فرزاد براي اينكه حرص تو رو در بياره كيكي كه من پخته بودم و مي خورد و مي گفت : اه اه چه كيك بد مزه اي و تو با عصبانيت تمام به سمتش رفتي و گفتي : به كيك مامان من مي گي بدمزه هست؟؟ ديگه حق نداري بخوري.
.قربونت برم كه قيافت حسابي ديدني شده بود
بزرگ شدنت و مي تونم كاملا احساس كنم چرا كه براي به جا آوردن مراسمي كه برات مهمن مثل تولد بابايي، پهن كردن سفره هفت سين و اخيرا روز مادر حسابي فعال بودي و مي خواستي به بهترين شكل اين مراسم برگزار بشه. گفتي مي خواي برام گل بخري و اين لذت بردن از گل وجه مشترك جفتمونه. با بابايي به گلفروشي رفتيم و تو اجازه ندادي كه من داخل شم گفتي : مامان لطفا اينجا بمون. نقطه اي رو نشونم دادي و گفتي : اينجا. چون بايد سورپرايز بشي. من گوش به فرمان تو موندم و بي صبرانه منتظر تا ببينم دخترك نازنينم چه سورپرايزي برام داره. اومدي و دسته گل خوشكلي رو كه خودت گل ها رو انتخاب كرده بودي بهمراه بابايي به من دادي و گفتي : مامان روزت مبارك. بغلت كردم و خدا رو هزار بار شكر كردم كه تو رو به من داد كوچولوي من. من با وجود تو نام مقدس مادر رو گرفتم. اين روزا بيشتر من و مي فهمي. وقت خستگي يا ناراحت بودن من بلافاصله مي فهمي و مي گي: مامان چرا شاد نيستي؟ من با وجود تو هميشه شادم دختركم. اين و يادت باشه. گاهي خستگي بش از حد رمق برام نميزاره عزيزكم اگرچه سعي مي كنم هميشه خندون باشم. دوستت دارم شاپرك مادر.
و اما..... آناهيتاي من پيش به سوي پنج ساله شدنت عزيزكم. برات يه عالمه سورپرايز توي اين روز دارم. منتظر باش تا هيجانت براي تولد چندين برابر بشه كوچولوي دوست داشتني من.