دو قدم مانده به آغار پنج سالگيت نازنين

ديروز رفتيم آرايشگاه تا موهات و كوتاه كنيم. خانم آرايشگر گفت: چه مدلي مي خواهي كوتاه شه آناهيتا؟ گفتي : مي خوام دورايي كوتاه كنم. خانم آرايشگر گفت: دورا كيه؟ گفتي : يه دختر خانوم باهوش كه بدون مامان باباش كاراش و انجام ميده و به ديگرانم كمك مي كنه. من كه مي خواستم بخورمت دورا كوچولوي من.

اين روزها بيان احساساست خيلي قشنگ تر و نمايان تر شده. با هم ميريم كلاس تنيس روي ميز با مربي گري خاله مهناز. خاله افسانه هم قرار بود ساعت 6 بياد. نگاه رو ساعتت مي كردي و مي گفتي : چرا خاله افسانه نمياد؟ همين كه اومد پريدي تو بغلش و گفتي : خااااله ديگه داشتم نگرانت مي شدم . من به فداي تو كه چقدر بامزه ميشي وقتي راكت تنيست و تو دستت مي گيري و مي خواي توپ بزني.

خاله ستاره مهد كودكت در مورد فصل بهار براتون صحبت مي كرده.

خاله: چه فصليه؟ آناهيتا: زمستون. خاله : نه اشتباهه الان فصل بهاره. حالا چه ماهيه؟ آناهيتا: دي ماه. خاله : چرا اشتباه مي گي دخترم؟ آناهيتا : دوست دارم فصل زمستون و دي ماه باشه چون تولد شما اون موقع هست. خاله :

سورپرايز ما براي تولدت سفر به كيش ه دختركم. قراره بري و دلفين ها، آكواريوم، دريا رو ببيني. لب ساحل خوش بگذروني. كشتي سوار شي و كلي گردش ها و خوشگذروني هاي ديگه. بي صبرانه منتظري تا سوار هواپيما بشي. اگر چه من كمي دلواپسم آخه تو فقط پنج ماهگيت سوار شدي و ديگه هم بخاطر اينكه مرتب مي گفتي : از مسافرت با هواپيما مي ترسم ما هم گوش به فرمانت بوديم و سوار هواپيما نمي شديم. ولي حالا خودت مي خواي سوار شي البته يكي دوبارم گفتي مي ترسم.ولي من كلي برات داستان هاي هيجان انگيز مسافرت با هواپيما تعريف كردم تا دلت قرص بشه مادر. اميدوارم همه چي خوب پيش بره. از همين حالا تولدت مبارك عزيزكم. برات زيباترين و قشنگ ترين پنج شنبه رو آرزو دارم.