آناهيتاي مامان و بابا

آناهيتا در پيش دبستاني

1394/7/15 7:59
نویسنده : مامان زينب
686 بازدید
اشتراک گذاری

زندگي من و تو و گهگاهي هم بابايي توي شهر زيبا با آسمون قشنگ كرمان شروع شد. براي اينكه كسي كنارت باشه تا صبح كه من ميام سرچشمه تو رو راهي مدرسه كنه چند تا آگهي توي اينترنت و روزنامه چاپ كرديم. اين كار به عهده بابايي بود و بنده خدا حدودا دو ماه تمام سعيش رو كرد تا بهترين فرد براي موندن كنار تو رو انتخاب كنه دختركم و بالاخره خاله "زينب" كه ليسانس هنره و با كارهاي هنري هم آشنايي داره رو ديديم. با خونوادش آشنا شديم و باهاش صحبت كرديم. از اونجايي كه تو هم علاقه زيادي به كارهاي هنري داري از بودن خاله زينب در كنارت خوشحالي. خدا رو شكر با اينكه خاله زينب دختر جوونيه ولي توي برخورد با تو خلاقانه رفتار مي كنه و بعضي جاها هم من راهنماييش مي كنم. جالبه كه اسمش هم مثل اسم مامان زينب تو هست عسلكم.

و اما مدرسه اي كه برات انتخاب كرديم:

مدتي پيش خاله نجمه عزيز به كنسرتي رفت كه مخصوص بانوان بود و از اونجايي كه اين كنسرت توسط مجتمع آموزشي مكعب برگزار شده بود رزومه اين مجتمع از طريق خاله نجمه به من داده شد.

از طرفي سال 92 بود كه خاله فريباي عزيز توي يه مسابقه عكاسي شركت كرد و چند تا عكس از ايشون و عمو حامد وارد مسابقه شد. لينكش اينه :http://nirvana.niniweblog.com/post355.php . يكي از عكسا كه برنده شد عكس تو و عسل و نيروانا بود كه كنار هم ايستاده بوديد. اين مسابقه توسط مجتمع آموزشي مكعب برگزار شده بود تا تبليغي براي مجتمع شان باشد.

من از طريق اين دو دوست خوب و مهربونم با مدرسه مكعب كه اسم اصليش ام ابيها ست آشنا شدم. با هم كه به ديدن مدرسه رفتيم اولين چيزي كه برام جلب توجه كرد حياط مدرسه و خونه درختي هاي بامزه اي بود كه درونشون ميزها و صندلي هاي كوچولويي (به قول خودت مثل صندلي هاي 7 كوتوله ها توي كارتون سفيد برفي ) وجود داشت. بعد از صحبت با مدير مدرسه متوجه شدم توي اين مدرسه همراه با بازي به بچه ها آموزش  هاي مختلف داده ميشه و اين براي من بسيار اهميت داشت چرا كه تو قرار بود وارد محيطي جديد و شهري جديد بشي كه ساعتي رو هم كه كنار والدينت بودي ناچيز بود. براي همين من اين مدرسه رو انتخاب كردم  تا تو حسابي بهت خوش بگذره نازنينم. روزي رو كه براي ثبت نام به اين مدرسه رفتيم فراموش نمي كنم. بعد از تست هايي كه از تو گرفته شد تو نمي خواستي برگردي خونه و با گريه از مدرسه بيرون اومدي عزيزكم.

و حالا مدت دو هفته است كه تو دانش آموز مدرسه ام ابيها (مكعب) شدي. خدا رو شكر هر روز شادتر از روز قبلي. يكسري فعاليت هاي اين مدرسه رو خيلي دوست داري مثل موسيقي و شنا و خلاقيت. به مربي موسيقيت گفتي دوست داري ويولن بزني و اونم بهت قول داده كمكت كنه تا بتوني به چيزي كه دوست داري برسي. هر روز چند تا شعر زيبا رو ياد مي گيري و برامون مي خوني. خلاصه اينكه خدا رو شكر همه چي داره خوب پيش ميره. رابطت با خاله زينب هم خيلي خوبه و همه اين ها باعث شده كه استرس دو سه ماهه من تا حدودي فروكش كنه و خستگي رفت و آمدهاي مكررم كمتر بشه و من خوشحالم كه خداوند مهربون اين توانايي رو به من داد تا بتونم دختركم رو براي بدست آوردن تجربه هاي زيباتر و كاملتر به جايي با امكانات بسيار بيشتر بيارم. توي اين راه خيلي انتقادها از اطرافيان شنيدم. به همشون گوش دادم و پيش خودم گقتم من دلايل خاص خودم و دارم. علاوه بر اينكه خداوند خيلي خيلي كمكمون كرد و خودش همه چيزاي خوب و برامون رقم زد حمايت دوستاي خوبم هم بود كه كمكم كردن تا اين تصميم خيلي مهم و بگيرم. ممنونم از همشون و خدا رو شكر مي كنم كه دوستاني به اين باارزشي دارم. دوستون داريم و مطمئنيم انرژي مثبتتون باز هم به سمتمون مياد.

اين عكس مال اولين صبحي بود كه خودم راهيت كردم مدرسه. دست گذاشتي رو دلت و گفتي : مامان اين عكسم و اينجوري بگير كه انگار ني ني تو دلمه. قربونت احساس قشنگت مادر. ايشااله روزي حس زيباي مادري رو تجربه كني عزيزكم.

اين نقاشي يكي از نقاشي هاييه كه با خاله زينب كشيدي. اون برات فرشته كشيد و گفت كاملش كن. تو هم يه چيزايي بهش اضافه كردي.عاشق اون بادهايي هستم كشيدي و صد البته گري (حلزون توي باب اسفنجي).

يه روز بعد از ظهر كه اومدم خونه با خميرايي كه مدرسه بهت داده بود اينا رو درست كرده بودي:

قرمزه : گل ، سبزه : قارچ، آبيه : حلزون، كرمه : شكلات، و اون يكي پيچ پيچي رو حقيقتش يادم رفت ازت بپرسم. يعني چيه ؟سوال

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

khale ana
20 مهر 94 21:21
بهت افتخار میکنم
مامان ساینا و سبا
25 مهر 94 7:23
چه جالب...واقعا خسته نباشید همه چی بر وفق مراد پیش رفته...آناهیتاجان موفق باشی