آناهيتاي مامان و بابا

جشن پايان سال و اين روزها

1395/3/8 15:04
نویسنده : مامان زينب
435 بازدید
اشتراک گذاری

جشن پايان سال مدرسه تون برگزار شد و تو توي اين جشن حسابي خودت و نشون دادي. توي گروه قرآن، تاتر، شعر، باله و موسيقي خوش درخشيدي. نقشت توي گروه تاتر گربه بود و تو خيلي زيبا اين نقش و اجرا كردي. شمرده، بلند و واضح. توي گروه موسيقي كه تا حالا بلز مقدماتي رو گذروندي دو تا آهنگ با دوستات زدي دخترم. متاسفانه اولي رو با اينكه چشم بسته توي خونه ميزدي يهويي از وسطاش نتونستي با دوستات بزني و بعدش گفتي : قاطي كردي. من و بابايي هم بدون اينكه به روت بياريم تمام نقاط قوتت و توي اين جشن ستوديم و حسابي تشويقت كرديم بخاطر لحظه به لحظه انرژي اي كه توي اين مراسم به ما منتقل كردي. كلاس موسيقي ت همچنان ادامه داره و تو فلوت و شروع كردي. به من ميگي : مامان، من فلوتم و خيلي دوست دارم. اميدوارم بهترين لحظات و براي خودت بسازي دختركم با يادگيري اين ساز دوست داشتني. توي مراسم جشنتون كه سرشار از انرژي بود دو مرتبه اشك توي چشم هاي من جمع شد. يكي وقتي بود كه دوستاي كلاس اوليت با حروفي كه ياد گرفته بودن شعر "ايران" و خوندن و دومي وقتي بود كه همه شما پيش دبستاني ها لباس فارغ التحصيلي تنتون كرده بوديد و با كلاه زيباتون دست راستتون و بالا آورده بودين و سوگند نامه پيش دبستانيتون و خونديد : سوگند مي خورم تا جان در بدن دارم براي رشد و بالندگيم بخوانم..... خلاصه اينكه من توي اون جشن خدا رو هزار بار بخاطر حضور تو توي زندگيمون شكرگزاري كردم و به خودم باليدم مادر تو هستم نازنينم و با هر لحظه ظاهر شدن تو روي صحنه بهت افتخار كردم. دوستت دارم آناهيتاي نازنين من. به اميد روي صحنه حاضر شدن هميشگي تو عزيز دلم.محبتبوس

روال زندگي من، تو و بابايي عوض شده دختركم. به دليل تنها بودن بابايي توي سرچشمه، رفت و آمد هر روز من و كم ديدن تو، ما ناگزير به برگشت به سرچشمه شديم. توي اين مدت 8 ماه توي كرمان لحظات بسيار زيبايي با هم داشتيم. دوستاي خيلي خوبي پيدا كرديم و تجربه هاي خيلي نابي داشتيم. من علايق تو رو بيشتر كشف كردم. با موسسات و استاداي خوبي آشنا شدم تا بتونم بيشتر به تو براي رشد و شكوفاييت كمك كنم. توي اين مدت فهميدم هيچ چي بالاتر و بهتر از لحظه اي نيست كه من و تو و بابايي در كنار هم زندگي كنيم و با هم شاهد موفقيت هاي همديگه باشيم عزيزكم.بغل

و اين روزها مثل قبل كنار هميم. تو رفتن به پانسون و ديدن دوستاي قديمي ت و به موندن توي خونه ترجيح دادي. عضو كانون پرورش فكري شدي و كتاب امانت مي گيري. به كلاس تاتر ميري. دوچرخه سواري مي كني و خوشحالي. اگر چه هنوز هم در جواب سوال كسي كه ازت مي پرسه : سرچشمه يا كرمان؟ مي گي : كرمان.چشمک

پسندها (1)

نظرات (0)