آناهيتاي مامان و بابا

تاتی نباتی آناهیتا

1390/4/20 14:10
نویسنده : مامان زينب
184 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره بعد از گذشتن یک سال و دو ماه و دو هفته شروع به راه رفتن کرد. یه کم راه میره و تالاپی می خوره زمین ولی دوباره پا می شه و راه میره. بعضی وقتا مثل پریشب با تمام وجودش از راه رفتنش لذت می برد. همراه با راه رفتن سریع ذوق می کرد اساسی. مخصوصا که ما هم حسابی تشویقش می کردیم. تا حالا هر وقت کفش پاش می کردم نمی تونست باهاشون راه بره. اصلا به راه رفتن نمی رسید. همون اول نق می زد که درشون بیارم. یکی دو بار هم که پاش بودن و دستشو می گرفتم و راه می رفت  پاهاش تو هم گیر می کرد و زود می نشست. دیشب با کمک خاله ها صندلای خوشکلشو که بابایی براش سوغات آورده بود پاش کردیم و تصمیم گرفتیم ببریمش تو حیاط. الهی فدات مادر. خیلی قشنگ راه می رفتی. حسابی کیف کردی گلم. کلی طول و عرض کوچه رو طی کردی با قدمای کوچولوی نازت. می خواستم بخورمت وقتی از پله ها بالا میومدی. با دقت تمام گام برمی داشتی. بعد از یک ربع آوردیمت تو خونه ولی مگه موندگار شدی!!! دستتو به سمت در اشاره می کردی و می گفتی ب ب که یعنی ببریمت بیرون. با چشای نازت التماس می کردی. ما هم که گوش به فرمان تو هستیم. دوباره رفتیم بیرون تا تو تاتی نباتی تو ادامه بدی نفسم. دوست دارم عشق کوچولوی من.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)