آناهيتاي مامان و بابا

بوس

1390/6/13 8:47
نویسنده : مامان زينب
364 بازدید
اشتراک گذاری

مدتي هست كه وقتي من و بابايي مي گيم:"آناهيتا بيا بوس..." خودتو ميندازي تو بغلمون و لپ نازتو مياري كنار لبامون تا يه بوس از ما بگيري. هميشه هم عدالت و رعايت مي كني عزيزكم. يعني يه بوس من و يه بوس بابايي كه مبادا يكيمون ناراحت بشيم. قربون فهم و شعورت نفسم. چند وقت پيش هم كه مامان بزرگ و بابابزرگ و عمه آذر اومده بودن پيشمون هم عدالت و رعايت مي كردي و دونه دونه به هر كدوممون يه بوس مي دادي. همه عاشق اين لوس كردنت شده بودن مخصوصا كه بعضي وقتا به چشم و ابرو و حالت صورتت هم يه شكل بخصوص مي دادي. خلاصه اينكه بوس دادن و خوب ياد گرفتي. چند روز پيش اتفاق جالبي افتاد. يدونه جوجه اردك داري كه تهش سوراخه. اينو گذاشتم روي انگشتم و صداشو درآوردم:"آناهيتا من تو رو خيلي دوست دارم مي خوام ببوسمت." بعدشم يه بوس صدادار ازش كردم. جالبه كه فوري خواستيش. گرفتيش توي دستت و گذاشتيش روي صورت من و مثل من كه يه بوس صدادار كردم تو هم يه بوس صدادار از صورت من كردي. قربونت برم. كيف كردم. بعدشم با همون جوجه اردكت يه بوس از عروسكت كردي. بوسي كه لباتو مثل ماهي مي كني و بعدش با صدا ولشون مي كني.  ديروز هم عكس خودتو كه توي كيش گرفتيم و روي تخته زديم تو دستت گرفته بودي و نگاش مي كردي و مي بوسيديش و يه بار هم بابايي رو با لباي نازت بوسيدي. قربونت مادر كه بزرگ شدنت اينقد ملموسه. هر چي تو اداره و اجتماع خسته و دلگير مي شيم شب حسابي انرژي از دست رفتمون و بهمون بر مي گردوني. دوست داريم. الهي هميشه دلت شاد باشه و لبات خندون نفسك.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)