آناهيتاي مامان و بابا

آناهیتا و مهد کودک

1390/7/4 15:15
نویسنده : مامان زينب
222 بازدید
اشتراک گذاری

از دیروز کلاسش عوض شده. کلاس جدید و مربی جدید و محیط جدید. می خواستم دیروز این پست و بنویسم ولی بدلیل مشغله کاری زیادم نتونستم. دیروز حسابی نگرانش بودم. اول صبح بیدار بود و پیاده با هم تا مهدکودک رفتیم. بین راه پرنده ها رو دیدیم و کلی براشون دست تکون دادیم تا رسیدیم به مهد. مربی جدیدش رو از قبل می شناختم و تعریفشو زیاد شنیده بودم.(خانم ملکشاهی). اینم بگم که تا مهد باهاش صحبت کردم که عزیزکم امروز وارد یه کلاس جدید می شی با مربی جدید. دم مهد بوسیدمش و گذاشتمش تو بغل مربیش. خدا رو شکر گریه نکرد. جالبه هر وقت باهاش صحبت می کنم و شرایطی که پیش روش هست رو براش توضیح میدم راحت تر باهاش کنار میاد. مثلا وقتی می خوام ترکش کنم اول می بوسمش و بعد بهش می گم که باید برم اداره مواظب خودش باشه. بیشتر وقتا با این حالت بهتر کنار میاد تا اینکه بدون خداحافظی بزارم و برم. بهر حال تا ساعت ۹:۳۰ که رفتم پیشش نگرانی بهم امان نمی داد. ۹:۳۰ شد و رفتم پیشش. از صبح نخوابیده بود و حسابی بازی کرده بود. آخه این کلاسشون برگتره و علاوه بر اسباب بازی، سی دی و تلویزیون دارن. مربی ها براشون شعر می خونن و کلی خوش می گذرونن. برا همین تا شیرش دادم خواب رفت. گذاشتمش تو تختش. فداش بشم الهی. تو این کلاس دیگه باید گهواره رو هم بزاری کنار و خودت خواب بری و این یعنی پیشرفت. خوشحالم که بزرگ شدنت اینقد داره ملموس میشه. چقد زود گذشت. انگار همین دیروز بود که تو شکمم تکون می خوردی. حالا دیگه ظهرها هم خوابی و من فقط می تونم بیام و چهره نازتو تو خواب ببینم. کاش دوربین باهام بود تا این لحظات رو نگه می داشتم. بهر حال دخترک ناز من بداره به سمت خانم شدن حرکت می کنه. ترک کردن گهواره و تا چند ماه دیگه پوشک. الهی همیشه سالم باشی مادر و من و بابایی شاهد پیشرفتت نفسک.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)