آناهيتاي مامان و بابا

این روزها...

1391/4/6 8:37
نویسنده : مامان زينب
530 بازدید
اشتراک گذاری

اين روزها اگه صبح زود بيدار باشي با هيچ ترفندي نميشه فرستادت مهد كودك. مي گي: مهد نه. خونه، مامان و بابا. بعضي صبح ها مثل امروز صبح با اينكه بيدار نبودي ولي احساس مي كردي كه داري ميري مهد. توي بغلم با چشم هاي بسته زمزمه مي كردي: خونه. بابايي. نه.

مطمئنم توي مهد كودك خيلي بهت خوش مي گذره. چون وقتي توي خونه هستي مرتب از دوستات و خاله هات ياد مي كني. من هم وقتي حرف مهد كودك  پيش مياد برات  اينطوري توضيح ميدم كه:

من و بابايي هم دلمون مي خواد هميشه كنارت باشيم ولي اين خلاف قانون طبيعته. تو بايد وارد اجتماع بشي و با دوستات خوش بگذروني و چيزاي جديد ياد بگيري. دنياي اطرافت رو بشناسي و تجربه هاي زيادي به دست بياري.

بعد از اينكه اين صحبت ها رو باهات مي كنم ازت مي پرسم : باشه. تو هم مي گي: باش و بعد از چند دقيقه دوباره مي گي: مامان، مهد نه. خونه، بابا و مامان.

انواع روش هاي مختلف سرسره سواري رو روي سرسره ات پياده مي كني. جديدترين روش، با سر پايين اومدنه.

 

توي جمله بندي هات حسابي پيشرفت كردي. جمله هاي طولاني به كار مي بري.

اين جمله رو زياد براي آدماي دور و برت به كار مي بري:

-بابايي شيطون بلاي ناقلا

-ماماني شيطون بلا

ازت هم كه مي پرسيم: شيطون بلاي ناقلا كيه؟    مي گي: آناتا.

پازل درست كردن رو خيلي دوست داري و حسابي در اين زمينه پيشرفت كردي. به خوبي نخ رو از قرقره رد مي كني و اين نشون ميده كه كنترل دستهاي كوچيكت رو به پيشرفته. بپر بپر كردن رو خيلي دوست داري و جديدا هم پاهات از زمين جدا ميشه.

پروژه جيش و پي پي توي توالت به خوبي پيش ميره و شلوارت رو دو سه روزي هست خيس نكردي. شلوارت رو خودت در مياري و وقتي كارت تموم ميشه خودت پات مي كني.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)