آناهيتاي مامان و بابا

روز جهانی کودک

امروز تو که روز جهانی کودک بود با یه محرومیت همراه بود دخترکم. ظهر که از مدرسه اومدی خونه از قبل برات سفره پهن کرده بودم و روی سفره هم یه پیام تبریک برات نوشتم. قرارمون این بود وقتی ناهار خوردی سفره رو جمع کنی و مشقت و بنویسی و بعد بری کلاس رباتیک و بعدشم تولد یکی از دوستات. بهت چند بار زنگ زدم جواب ندادی و بعد هم که جواب دادی پرسیدم سفره رو جمع کردی گفتی : آره مامان جمع کردم. خلاصه اینکه تو رفتی کلاس رباتیک و بعد من اومدم خونه دیدم نه سفره جمع شده، نه مشقی نوشته شده و تو فقط نشستی پای تلویزیون. متاسفانه مجبور شدم از رفتن به تولد محرومت کنم شاید یهویی تصمیم گرفتم. شاید تصمیم بهتری می تونستم بگیرم. خلاصه اینکه تو یک ساعت تمام گریه کردی. بعدش خ...
17 مهر 1396

آشپز کوچولوی خونه ما

یکی از کارهایی که با علاقه انجام میدی آشپزی ه. من سعی می کنم اگه وقت باشه اجازه بدم آشپزی کنی و یا توی غذا پختن به من کمک کنی. یکی از غذاهایی که خودت به تنهایی درست می کنی املت ه. تا ته ظرفت می خوری و به به چه چه ای هم راه میندازی حسابی. تازه لقمه می کنی و به ما هم میدی. قربون دستای کوچولوی نازت. با هم کیک می پزیم و با هم آشپزی می کنیم و بیشتر کارها رو هم به تو می سپرم. نتیجه کار برای هر دومون عالیه و لذت بخش‌. امروز صبح بعد خوردن املت دستپخت خودت گفتی دوست دارم خونه دار بشم و غذا بپزم وقتی بچه م از مدرسه اومد خونه توی خونه باشم و واسش غذا بیارم. بله عزیزکم آرزویی که خودت واسه خودت داری و بیان کردی. دوست دارم آشپزکوچولوی من. آشپز کوچو...
8 مهر 1396

باز هم بوی ماه مهر

عزیزتر از جانم، دیروز که اول مهرماه بود و نتونستم برات ثبت کنم نازنینم ولی الان اینجام تا بنویسم برات زیباترین لحظاتی و که از خوشحالی و هیجان رقم زدی. تعطیلات تابستانی برای تو بیشتر استراحت و خواب بود نازنینم. طوری که من و بابایی نگران بودیم موقع شروع مدرسه ها نتونی به موقع بخوابی و بیدار شی ولی خوشبختانه نگرانی ما بی مورد بود و تو از دو روز قبل اول مهر روی روال افتادی و خواب و بیداریت به موقع شد‌. طوری که روز اول مهر ماه ساعت ۵ صبح بیدار شدی و منتظر رفتن به مدرسه بودی. با هر ضرب و زوری بود تا ساعت ۶ توی رختخواب نگهت داشتیم و بعد خوردن صبحانه و آماده کردن کیفت راهی مدرسه شدی. من همراهت بودم و با چشمان خودم اشتیاقت و برای رفتن به مدرسه میدی...
2 مهر 1396

آرزوهای تو

چند وقت پیش از مدرسه عکس ها و فیلم جشن الفبات و گرفتم عزیزکم. ته فیلم جشنتون، مدرسه یه کار قشنگ انجام داده بود و از تک تک شما آرزوهاتون و پرسیده بودن و فیلم گرفته بودن. نوبت تو که شد گفتی : آرزو دارم برم فضا، آرزو دارم الماس داشته باشم، آرزو دارم بال پروانه داشته باشم. خلاصه اینکه تا این فیلم و دیدی گفتی : من یه آرزوی دیگه هم داشتم چرا اون نبود. من آرزو کردم برم آمریکا. حالا اینکه مدرسه چرا این آرزو رو توی فیلم نذاشته بود واله نمیدونم عزیزکم، منم با تمام وجودم آرزو می کنم که به تمام خواسته هات با دل خوش برسی. ...
29 شهريور 1396

کوچولوی آواز خوان من

دختر نازنین من، این روزا شنیدن صدای لطیف تو هنگام خوندن آهنگ های انگلیسی برام لذت بخش ترین لحظات و رقم میزنه. از میون کلماتی که با تمام احساست بیان می کنی کلمات نامفهومی که خودت می سازی زیاده ولی این وسط کلمات انگلیسی معنی دار که یاد گرفتی هم می شنویم. آواز خودن یکی از کارهایی ه که با علاقه مندی تمام و با حس فراوانت انجام میدی. عاشقتم عزیزکم. امیدوارم بهت کمک کنم تا این علاقمندیت و رشد بدی نازنینم نه سرکوبش کنم. دوست دارم ...
13 شهريور 1396

مامان خوب تو

من : آناهیتا از نظر تو مامان خوب چطور مامانی هست؟ مکثی کردی به نشانه فکر کردن و گفتی: مامانی که هر کاری بخوام انجام بدم کاری بهم نداشته باشه. 🤔🤔🤔🤔
9 شهريور 1396

مادر نگران این روزها

این روزها من تبدیل به یک مادر نگران شده ام. کلی نگرانی تو دلم هست که نمی دونم تهش چی میشه؟ اصلا توی روالی که من و بابایی برای تربیت تو داریم چی درسته و چی درست نیست؟! یکی از نگرانی هام تنهایی توئه. اینکه تو‌ تک فرزندی ناراحتی و مدام از ما خواهر و برادر طلب داری‌ عزیزکم. من و بابایی تصمیمی برای داشتن کودک دیگری نداریم دختر نازنینم. خدا حفظت کنه مادر که هستی عزیز دلم. حالا این تنهایی تو مخصوصا توی تعطیلات مدرسه بیشتر و بیشتر شده و تا خانواده ای می بینی که خواهر یا برادر دارند میگی خوش به حالتون که خواهر برادر دارید. کاش من هم داشتم. تنها به اینجا ختم نمیشه. طول هفته که سرچشمه هستیم متاسفانه هیچ رفت و آمدی با کسی نداریم. بیشتر دو...
7 شهريور 1396

36 سالگي من

از اوايل تير ماه هر سال پچ پچ هاي تو با بابايي بخاطر تولد من شروع ميشه تا روز دهم تير ماه بتوني من و سورپرايز كني. امسال هم اين پچ پچ ها سر جاي خودش بود ولي تا به من ميرسيدي دست به كمر نگاه تو چشام مي كردي و مي گفتي : مامان، امسال خبري از تولد و كادو نيست. گفته باشم ها. منم مي گفتم : باشه ولي اگه تصميمت عوض شد حتما كيكم كاكائويي باشه. نري كيك هايي كه خودت دوست داري و بخري. آخه من و تو اصلا سر طعم كيك و شكلات با هم تفاهم نداريم تو كيك ها و شكلات هاي طعم معمولي يا توت فرنگي و مي خوري و من فقط كاكائو  خلاصه اينكه دو روز مونده به تولدم تو و بابايي با هم رفتين بيرون و برام موبايل خريدين. وقتي اومدين خونه ازت پرسيدم: چي برام كادو خريدي...
13 تير 1396

اسباب كشي

يكي از دندون هات شكسته بود و رفتيم پيش دكتر بسيار مهربونت آقاي دكتر پور اسلامي. بعد از معاينه فهميديم بايد عصب كشي بشه. آقاي دكتر زحمت كشيدن و عصب كشي دندون آسيايي ت و انجام دادن. بعد كه برگشتي خونه به بابايي گفتي: بابا رفتم دندون پزشكي و دكتر دندونم و اسباب كشي كرد.  شيرين زبون من ...
12 تير 1396