آناهيتاي مامان و بابا

آناهیتا در مشهد 2

1391/10/15 18:38
نویسنده : مامان زينب
677 بازدید
اشتراک گذاری

سرمای استخون سوز مشهد ما رو توی مهمونسرا نگه نمیداشت. یه بار دیگه رفتیم سمت کلوپ پاندا. این بار دوتایی. یه بعدازظهر قشنگ زمستانی مشهد که مه هم بود. حالا دیگه به خوبی کلوپ پاندا رو می شناختی و وجب به وجبش رو خودت به تنهایی طی می کردی و آهنگ هایی که از بدو تولدت تا حالا باهاشون اختی هم مدام ازبلندگو پخش می شد و تو همرا با بازی اونا رو زمزمه می کردی. موقع نقاشی آهنگ تولد پخش شد و تو هم جو آهنگ گرفته بودت و با توجه به تولد هفته قبل نیروانا شروع کردی به تعریف تولد برای دختر خانمی که کنارت نقاشی می کشید. از شمع فوت کردنت تا رقصیدنت با دوستات. بعدشم بهش می گفتی: میای تولد من؟ چند بار این جمله رو تعریف کردی و اون هم طفلی نگات می کرد. ببین عکسات و نازنینم:

 


چقدر این بازی رو دوست داشتم. دفه قبل هم با خاله زهرا کلی مکعب بازی کردین و این دفه با خاله مهربونی که اونجا بود:

 

غرفه کاردستی جایی بود که من متوجه شدم تو به خوبی نمی تونی کاغذ رنگی ها رو پاره کنی. توی خونه همیشه بهت روزنامه و کاغذ میدادم که پاره کنی ولی نمی دونم این کاغذ رنگی ها چشون بود که تو نمی تونستی پارشون کنی. به نظر نمیومد خیلی کلفت تر از روزنامه و کاغذ باشن. به هر حال یا به سختی پارشون می کردی و می چشپوندیشون روی کاغذ و یا اینکه اینقد می کشیدیشون تا تکه ای ازشون کنده بشه و تو بتونی روی چسبا بزاریشون. از علاقه ات به قوطی چسب و قلم مو هم باید بگم. اینکه اول کل کاغذ رو پر چسب کردی و بعد شروع کردی به کاغذ رنگی چسبوندن. تازه بازم روی کاغذ رنگی ها چسب می مالیدی. منم با تو کیف می کردم و خوشحال از شادی و لذت تو بودم:

 بعد هم به یادگاری از این محیط جالب و پر از هیجان چند تا عکس توسط عکاس ازت گرفته. اینم از کلوپ پاندا یا به قول فریبا جون میعادگاه عاشقان. به امید روزی که دوستای مجازی با هم توی این میعادگاه قرار بزارن و خاطرات قشنگشون رو مرور کنن. پست های مسافرت به مشهد که مامانی باید بنویسه همچنان ادامه داره نازنینم....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)