آناهيتاي مامان و بابا

حس همدردي تو

آناهيتا : مامان يكي از دوستام اسمش صوفي ه همش گريه مي كنه. مامان : چرا؟ آناهيتا : همش مي گه من بابا و مامانم و مي خوام. مامان : آهان. خوب شماها چيكار مي كنين؟ آناهيتا : بچه ها براش مي خندن ولي من دستش و مي گيرم و فهميدم قلقلكي برا همين قلقلكش ميدم تا بخنده.   ...
27 مهر 1394

شنا

از بچگي عاشق آب و آب بازي بودي و وقتي بزرگتر شدي خودم با استخر آشنات كردم. آخر هفته ها كه ميومديم كرمان هر از گاهي با دوستان يا خاله ها ميرفتيم استخر. من كنارت مي موندم و تو كلي توي استخر مخصوص بچه ها كيف مي كردي. پاهات به كف استخر نمي رسيد و تو با استفاده از بازوبندهايي كه برات مي بستم سعي مي كردي از ديواره استخر فاصله بگيري. بهت سخت نمي گرفتم و به اين فكر مي كردم كه تو از اين روال لذت ببري. هدفم اين بود كه آموزش شنا رو از هفت هشت سالگي برات شنا كنم و اونم تحت نظر يه مربي خوب و بصورت خصوصي. از طرفي هم اخيرا دو بار يكي توي استخر سرچشمه و يكي استخر سرعين حالت بد شده بود. براي همين تصميم گرفتم توي كلاساي فوق برنامه مدرسه  ت هم ثبت نامت ...
22 مهر 1394

يادگيري حروف

توي مدرسه حرف آ رو ياد گرفتين و با خمير بازي درستش كردين. حرف ب رو ياد گرفتين و معلمتون گريمتون كرد كه شكل بابا بشيد. حرف پ رو ياد گرفتين و با معلم مهربونتون پلو درست كردين و خوردين. اين روزا خيلي خوشحالي دختركم و منم خوشحالم براي تو. ...
22 مهر 1394

جشن آغاز سال تحصيلي

به مناسبت روز جهاني كودك و آغاز سال تحصيلي جشني براتون توي مدرسه برگزار شد. كلاس فوق برنامتون كه رباتيك بود و كنسل كردن و شماها رو زودتر فرستادن خونه و تاكيد كردن كه حسابي استراحت كنيد تا توي جشن خسته نباشيد. اين عكس ها رو از تو سايت مدرسه برداشتم چون والدين اجازه نداشتن توي جشن باشن ولي ساعت 6 كه رسيدم كرمان خودم اومدم دنبالت. معلم مهربون و عزيزت و ديدم و باهاش آشنا شدم (خاله الهه). از طرف مدرسه بهتون جايزه دادن. يه عروسك خيلي خوشكل و ناز كه اسمش و گذاشتي كاترين. آناهيتا اولين رديف از سمت راست سومين نفر نشسته. ...
20 مهر 1394

آناهيتا در پيش دبستاني

زندگي من و تو و گهگاهي هم بابايي توي شهر زيبا با آسمون قشنگ كرمان شروع شد. براي اينكه كسي كنارت باشه تا صبح كه من ميام سرچشمه تو رو راهي مدرسه كنه چند تا آگهي توي اينترنت و روزنامه چاپ كرديم. اين كار به عهده بابايي بود و بنده خدا حدودا دو ماه تمام سعيش رو كرد تا بهترين فرد براي موندن كنار تو رو انتخاب كنه دختركم و بالاخره خاله "زينب" كه ليسانس هنره و با كارهاي هنري هم آشنايي داره رو ديديم. با خونوادش آشنا شديم و باهاش صحبت كرديم. از اونجايي كه تو هم علاقه زيادي به كارهاي هنري داري از بودن خاله زينب در كنارت خوشحالي. خدا رو شكر با اينكه خاله زينب دختر جوونيه ولي توي برخورد با تو خلاقانه رفتار مي كنه و بعضي جاها هم من راهنمايي...
15 مهر 1394

دلتنگي هاي تو

اين روزا دلتنگي هاي تو براي دوستاي مهدكودكت همچنان ادامه داره. براي كم شدن دلتنگي هات تصميم گرفتي واسشون نامه بنويسي. تو مي گفتي و من روي كاغذ مي نوشتم. بعدشم گفتي : مامان اينا رو مثل يه پستچي بده به دوستام وقتي رفتي سرچشمه. نامه ها رو به همراه يه نقاشي از خودت بسته بندي كردي و دادي به من. كلي هم تاكيد كردي كه يادت نره. متن نامه هايي كه واسه سانيا و شيوا و يكي از خاله هاي مهدكودكت نوشتي رو برات ميزارم دختركم: سانيا جان عزيزم خيلي دلم واست تنگ شده. بالاخره يك روز از تابستونا ميام بهت سر مي زنم سرچشمه. و خيلي هم دلم واسه همه دوستام تنگ شده. سانيا، سلام به شيوا برسون. آناهيتا شيوا جان عزيزم، بالاخ...
29 شهريور 1394

تغيير

تو لايق بهترين ها هستي دختركم. از وقتي كه توي وجودم بودي تا به حال اين جمله هميشه ورد زبونم بوده و تمام تلاشم و كردم تا بهترين ها برات فراهم بشه چون تو لياقت بهترين امكانات و شرايط وداري ومن خودم و مسئول ميدونم براي پيشرفت تو تلاش كنم. از اونجايي كه خودم توي محيط كوچيك سرچشمه بزرگ شدم و رشد كردم ديگه دوست نداشتم تو هم درگير اين محيط كنم. اين شهر كوچيك زيبايي هاي خاص خودش و داره ولي از اونجايي كه حسابي آلوده شده اونم بخاطر كارخونه هايي كه در اطرافش ساخته اند و روز به روز امكاناتش كمتر و كمتر ميشه من و بابايي هم تصميم گرفتيم تغييري اساسي توي روند زندگيمون بديم. مهاجرت از سرچشمه به كرمان و ثبت نام تو نازنينم توي يكي از مدارس كر...
28 شهريور 1394

اين روزها

دختركم عزيز من: اين روزهاي تو كه به مهرماه نزديك ميشيم و انتخاب پيش دبستاني تو و ثبت نامت يه پروژه بود و من در اولين فرصت برات مي نويسم به زيبايي در حال سپري شدنه. كلاس باله و ژيمناستيك خاله فريما همچنان ادامه داره و تو تونستي يك جلسه توي كلاسايي كه مربوط به گروه سنيت ميشه شركت كني و در كنار هم سن و سالات حركات ورزشيت و انجام بدي. عالي بودي دختركم. مربي مهربونت بهم گفت آناهيتا امروز عاليه. بودن با هم سن و سالات توي اون جلسه باعث شد بهتر و با دقت بيشتري حركاتت و انجام بدي و جالب اينكه با دقت بيشتري به حركات ديگران نگاه مي كردي. مهم اينه كه بدوني ورزش كردن براي هميشه بايد توي برنامه زندگيت باشه. اينكه برات ثابت بشه جسمت برات مهمه و ...
25 مرداد 1394