آناهيتاي مامان و بابا

جشن تو جشن تولد تموم خوبی هاست

امشب شب ما غرق گل و شادی و شوره از جشن ستاره آسمون یه پارچه نوره امشب خونمون پر از طنین دلنوازه تو کوچه پر از نوای دلنشین سازه   عزیزم هدیه ی من برات یه دنیا عشقه زندگیم با بودنت درست مثله بهشته تو خونه سبد سبد گلهای سرخ و میخک عزیزم دوستت دارم تولدت مبارک تولدت مبارک، تولدت مبارک ...
27 فروردين 1394

اندکی مانده ...

پرواز مهیج امروز ظهر به مقصد کیش خوب پرید. من تمام انرژیم و گذاشتم تا تو ذره ای ترس سراغت نیاد. از هورا کشیدن و شمارش معکوس شمردن موقع اوج و فرود هواپیما گرفته تا دادن عروسک های کوچولوی دورا و دوستاش به تو و تو جنان هیجانی سراغت اومده بود که تمام تنت داغ شده بود و آخر سر هم بالا آوردی ولی باز هم گفتی می خوام سوار هواچیما بشم و من با شنیدن این حرفت دلم قرص شد و خستگی از تنم رفت. از پنجره هواپیما بیرون و نگاه می کردی و با هیجان زیاد می گفتی : ابرا زیر پامونن. من دارم کره زمین و می بینم. بعد هم خلیج زیبای فارس و دیدی و کلی هم ذوق زدی کوچولوی دوست داشتنی من.  الان که این و می نویسم در خوابی ناز به سر می بری. برای فردای تو رفتن به استخر هتل...
26 فروردين 1394

دو قدم مانده به آغار پنج سالگيت نازنين

ديروز رفتيم آرايشگاه تا موهات و كوتاه كنيم. خانم آرايشگر گفت: چه مدلي مي خواهي كوتاه شه آناهيتا؟ گفتي : مي خوام دورايي كوتاه كنم. خانم آرايشگر گفت: دورا كيه؟ گفتي : يه دختر خانوم باهوش كه بدون مامان باباش كاراش و انجام ميده و به ديگرانم كمك مي كنه. من كه مي خواستم بخورمت دورا كوچولوي من. اين روزها بيان احساساست خيلي قشنگ تر و نمايان تر شده. با هم ميريم كلاس تنيس روي ميز با مربي گري خاله مهناز. خاله افسانه هم قرار بود ساعت 6 بياد. نگاه رو ساعتت مي كردي و مي گفتي : چرا خاله افسانه نمياد؟ همين كه اومد پريدي تو بغلش و گفتي : خااااله ديگه داشتم نگرانت مي شدم . من به فداي تو كه چقدر بامزه ميشي وقتي راكت تنيست و تو دستت مي گيري و مي خواي ...
25 فروردين 1394

تو و سال 94

فصل زيباي تو هم شروع شده عزيزكم. هيجان اين روزهاي تو بخاطر اين روزهاي زيباي بهاري و صد البته تولدت وصف ناپذيره كوچولوي دوست داشتنيم. بزرگ شدنت كاملا مشهوده. از تدارك سفره هفت سين كه با دستاي كوچولوي خودت ظرفاي سفالي رو رنگ كردي و سبزه كاشتي گرفته تا كمك كردنت به من وقتي كه مهمون داشتيم. هديه من و بابايي به تو يه ساعت مچي خوشكل بود كه اخيرا خيلي از ما طلب مي كردي به همراه يه جعبه كه با استفاده از گچ مي توني تابلو درست كني و رنگ آميزيش كني. از وقتي ساعت به دستت مي بندي زمان برات خيلي مهم شده و يكسري از برنامه هات و حالا ديگه ميدوني كه كي موقشونه. مثل برنامه شگفت انگيزترين كيك هاي عروسي كه هر روز ساعت يك و نيم نشون ميده و تو وقتي تو خونه ...
22 فروردين 1394

نرم نرمك ميرسد اينك بهار

زردي من از تو سرخي تو از من ديشب به زيبايي و با صداي دلنشينت خوندي و از روي آتيش پريدي. با وجود باد و بارون اين سنت زيبا رو به جا آورديم و تو شاد شاد از موفقيتت توي پرش از روي يه آتيش كوچولو كه برات جداگونه گذاشته بوديم. پيش به سوي بهار. پيش به سوي زيبايي و گل و چهچه پرنده ها. و پيش به سوي تولد 5 سالگيت تو نازنينم. چهارسال و يازده ماهگيت هم مبارك نازنينم. عيد امسال رو براي اولين سال توي خونه خودمون كرمان جشن مي گيريم. ظرف سفالي سبزه مون و با هم خريديم و تو رنگ آميزيش كردي و بعد با دستاي خودت عدس كاشتي. قربون دستاي سبزت كه حسابي سبزه ها بزرگ شدن. يك هفته پيش هم ماهي خواستي و وقتي رفتيم كه ماهي بخريم گف...
27 اسفند 1393

اسفندي خوشگلم تولدت مبارك

                      قربون خنده نازت جان دل (به قول مامانت) يسناي نازم، كوچولوي دوست داشتني من، تولد 5 سالگيت مبارك گلكم. برات زيباترين و شادترين لحظات و آرزومندم عشقم. به اميد روزي كه سفت تو بغلم فشارت بدم و غرق بوست كنم. دوست دارم و حسابي تولدت بهت خوش بگذره. بوووووووووس به اندازه دنياي قشنگت. ...
7 اسفند 1393

اين روزها....

امتيازدهي براي كارهاي خوبي كه انجام ميدي و كم كردن از امتيازهات بخاطر كارهايي كه نبايد انجام بدي و انجام ميدي باعث شده راحت به هر چيزي كه دوست داري نرسي و بفهمي كه براي بدست آوردن چيزايي كه آرزو داري بايد زحمت بكشي. تنها چيزي كه براش امتيازي قائل نيستيم و راحت به دستش مياري سي دي هست. سي دي هاي جديدي كه شامل اتواع مجموعه هاي دورا، توت فرنگي كوچولو، مهندس هاي كوچولو، ديگو، دكتر مگي و ... ميشه و تو با تمام شخصيت هاشون به خوبي آشنايي داري. اين سيستم امتياز دهي باعث شده نظمت توي كارهات بيشتر بشه. اينكه تو شب ها ساعت 9 مي خوابي و اگه بعد از 9 بشه بجاي دو تا داستان قبل از خواب يكي نصيبت ميشه. اينكه اگه صبح خودت پاشي و آماده شي براي مهد كودك يك ام...
5 اسفند 1393

دخترك بخشنده من

با تمام وجودم دعا مي كنم توي هيچ خونه اي بچه مريض نباشه. اونم مريضي هايي مثل سرطان كه ديدنش روي جسم و جان يه آدم بزرگ تن آدم و مي لرزونه چه برسه به اندام نحيف يه طفل معصوم. امسال هم جشنواره محك به خوبي برگزار شد و خدا رو شكر باز هم تونستيم سهمي توي اين جشن داشته باشيم. دخترك مهربون من، تو امسال هم دوباره پولاي قلكت و هديه كردي به بچه هاي مريض و باز هم من به خودم باليدم. به تو كوچولوي دوست داشتني و بخشنده ام.        ...
20 بهمن 1393

داغ داغ

همين الان زنگ زدم به خاله مهد كودكت تا باهات صحبت كنم. بهت مي گم : آناهيتا دلم برات تنگ شده. مي گي: مگه عكس من روي ميز ادارت نيست مامان؟ گفتم : هست عزيزم. گفتي : خوب نيگاش كن تا دلتنگيت برطرف شه. من : ...
20 بهمن 1393