آناهيتاي مامان و بابا

واكسن 6 سالگي

سه شنبه اول تير ماه واكسن 6 سالگيت و زدي دختركم. يك روز كامل تب كردي ولي دو سه روز از شدت درد نمي تونستي دستت و تكون بدي. خلاصه اينكه پيش به سوي ثبت نام براي كلاس اول. ...
8 تير 1395

سومين دندون شيري

بزرگ شدن تو دختركم يك طرف و پروسه در اومدن دندون هات و بعدشم نگهداريشون يك طرف. دندوناي شيري تو متاسفانه جنسشون خوب نبود و بخاطر همين موضوع و از طرفي هم قطره آهني كه من دقيقا تا دو سالگي شايدم بيشتر به تو دادم هم از طرف ديگه باعث شده كه دندوناي بالات سياه شن. البته علاوه بر سياه شدن دندونات خيلي سريع پوسيده ميشن. علارغم اينكه قبل از در اومدن اولين دندونت من با مسواك انگشتي لثه هات و تميز مي كردم و بعد هم خيلي زود برات مسواك زدن و شروع كردم ولي دندونات سياه شدن و خيلي آسيب پذير. خيلي زود رفتن به دندون پزشكي و تجربه كردي. خدا رو شكر دندون پزشكت خيلي توي كارش ماهره و خيلي هم مهربونه و تو خيلي خوب باهاش از همون ابتدا همكاري كردي عزيز دلم. خلاص...
25 خرداد 1395

من و خشم قلمبه ام

چندين بار بهت گفته بودم : كليد برق آشپزخونه رو نزن. اتصالي داره، صداي ترسناكي ميده و فيوز مي پره تا بابايي ابزارهاش و بياره و يه نگاهي بهش كنه و عيبش و برطرف كنه. با عجله در حال جمع كردن وسايلمون بودم تا برگرديم سرچشمه. دير وقت شده بود . آب خواستي. هنوز قدت به جاظرفي نميرسه كه ليوان برداري خودت آب بخوري. من هنوز بهت آب نداده بودم و تو تشنه بودي. رفتي سمت آشپزخونه تا خودت يه فكري به حال تشنگيت كني. آشپزخونه تاريك بود. دستت و گذاشتي روي كليد برق و با صداي وحشتناكي پريدم هوا. چه كردم با تو طفل من. پريدم سمتت و با جيغ و داد دستت و كشيدم. تو فقط نگاه مي كردي. با صورتي كه پر از ترس بود. من هم فقط جيغ ميدم كه مگه نگفتم اين لامپ و نبايد ر...
10 خرداد 1395

جشن پايان سال و اين روزها

جشن پايان سال مدرسه تون برگزار شد و تو توي اين جشن حسابي خودت و نشون دادي. توي گروه قرآن، تاتر، شعر، باله و موسيقي خوش درخشيدي. نقشت توي گروه تاتر گربه بود و تو خيلي زيبا اين نقش و اجرا كردي. شمرده، بلند و واضح. توي گروه موسيقي كه تا حالا بلز مقدماتي رو گذروندي دو تا آهنگ با دوستات زدي دخترم. متاسفانه اولي رو با اينكه چشم بسته توي خونه ميزدي يهويي از وسطاش نتونستي با دوستات بزني و بعدش گفتي : قاطي كردي. من و بابايي هم بدون اينكه به روت بياريم تمام نقاط قوتت و توي اين جشن ستوديم و حسابي تشويقت كرديم بخاطر لحظه به لحظه انرژي اي كه توي اين مراسم به ما منتقل كردي. كلاس موسيقي ت همچنان ادامه داره و تو فلوت و شروع كردي. به من ميگي : مامان، من فل...
8 خرداد 1395

نوروز 95

نوروز امسال هم با ديد و بازديد و گردش سپري شد. لحظه سال تحويل كنار خانواده بابايي بوديم. خداوند سايه بابابزرگ ها و مادر بزرگ ها رو براي هميشه بالاي سرمون نگه داره. تنشون سالم باشه كه وجودشون بركت زندگي همه ماهاست. بهت تاكيد كردم كه حتما بايد سر سفره هفت سين آرزو هاي سالت و توي دلت به خداوند بگي. امسال سفره هفت سين خونه خودمون و خودت چيدي. البته رنگ آميزي سفال ها و تخم مرغ ها رو با خاله زينب مهربون انجام داده بودي. سبزه رو خودت كاشتي دخترك سبز دست من. روزهاي اول به ديد و بازديد خونواده ها سپري شد. عيد امسال يه مهمون عزيز داشتيم كه از دوستان جديدمون هستن. آرين عزيز كه مثل تو متولد فروردين ماهه و يك سال از تو بزرگتره به همراه مامان و باباش چن...
21 فروردين 1395

جا مانده از 94 - قسمت دوم

نقاشي ها و كاردستي هايي كه توي سال 94 درست كردي و من يادم بود كه ازشون عكس بگيرم و برات ثبت مي كنم نازنينم: وقتي اين نقاشي رو مي كشيدي گفتم داري چتر مي كشي دخترم؟ تو هم گفتي : نه دارم يه قارچ مي كشم. اين قارچ و همينطور چپه كشيدي. اين نقاشي ها مدل هاي لباس هستن كه كشيدي و قراره بدي به يه خياط يا بافنده تا برات بدوزن و ببافن. قربونت برم من عسلم. اينم كيكي كه دوست داري بالاخره يه روز با هم درست كنيم.   تابلو تابلو ...
17 فروردين 1395

جامانده از94 - قسمت اول

سال 94 به خوبي و خوشي گذشت خدا رو شكر. توي سال 94 سه تايي تجربه هاي زيادي داشتيم. همشون زيبا بودن درسته بابايي ازمون دور بود و دلتنگي هامون زياد بود ولي سه تايي خوب از پس همه چي بر اومديم عزيز دلم. با اين تجربه هايي كه داشتيم رشد كرديم و خيلي چيزا دستمون اومد. قدر با هم بودن و بيشتر دونستيم و از زندگي توي شهر بزرگ و محيط جديد لذت برديم. تولد 6 سالگيت نزديكه و امسال هم برات سورپرايز داريم نفسم. اميدوارم بتونيم مثل سال قبل كه روز تولدت و برات پر از خاطره ساختيم كه هنوز هم ياد مي كني از اون روز حتي توي خاطرات مدرسه ات، امسال هم برات سرشار از لحظات زيبا رقم بزنيم. مطالبي از سال 94 مونده كه برات ثبتشون مي كنم عزيز دلم: الان ديگه ب...
16 فروردين 1395

افتادن اولين دندان شيري تو

بعد از مدتي انتظار براي افتادن اولين دندون شيري تو كه مدتي بود لق شده بود بالاخره مامان بزرگ (مامان بابايي) با اجازه و خواست خودت اون و از جا درآورد. خدا خيرش بده چون اگه يه كم ديگه گذشته بود حتما دندون دائمت كج در ميومد. 30 ام مهر ماه روزي بود كه خونه مامان بزرگ و بابابزرگ مهموني بوديم و با كشيده شدن دندونت و جاري شدن خون توي دهنت كمي ترسيدي ولي وقتي ديدي همه با خوشحالي بهت تبريك مي گن خودت و جمع و جور كردي و با خوشحالي دندونت و ورانداز كردي. از اون روز تا الان اين دندون ريز ميزه شانس آورده گم نشده آخه اينقدر كه توي دستاي تو اين ور و اون ور ميشه. خلاصه اينكه انتظار هديه گرفتن از فرشته دندون به پايان رسيده بود و تو روز بعد همين كه چشا...
3 آبان 1394

دلتنگي هاي تو

اين روزا دلتنگي هاي تو براي دوستاي مهدكودكت همچنان ادامه داره. براي كم شدن دلتنگي هات تصميم گرفتي واسشون نامه بنويسي. تو مي گفتي و من روي كاغذ مي نوشتم. بعدشم گفتي : مامان اينا رو مثل يه پستچي بده به دوستام وقتي رفتي سرچشمه. نامه ها رو به همراه يه نقاشي از خودت بسته بندي كردي و دادي به من. كلي هم تاكيد كردي كه يادت نره. متن نامه هايي كه واسه سانيا و شيوا و يكي از خاله هاي مهدكودكت نوشتي رو برات ميزارم دختركم: سانيا جان عزيزم خيلي دلم واست تنگ شده. بالاخره يك روز از تابستونا ميام بهت سر مي زنم سرچشمه. و خيلي هم دلم واسه همه دوستام تنگ شده. سانيا، سلام به شيوا برسون. آناهيتا شيوا جان عزيزم، بالاخ...
29 شهريور 1394