آناهيتاي مامان و بابا

تخت آناهیتا

از وقتي كه به دنيا اومدي يه مدت محل خوابت توي تخت گهواره ي كوچولويي بود كه داشتي. بعضي وقتا هم روي زمين توي يه چادر كوچولو كه حالت پشه بند داشت و اطرافش بسته بود خوابيدي. از وقتي نشستن رو ياد گرفتي ديگه جرات نكردم بزارمت توي تخت گهواره ات. مي ترسيدم بيفتي. برا همين اومدي روي تخت كنار من و بابايي كوچ كرد روي زمين تا تو بتوني حسابي غلت بزني و جات تنگ نباشه. نزديكاي يك سالگيت بود كه ست تخت و كمد برات خريديم ولي اين تخت محل بازي كردنت بود. بعد از اينكه يك سال و نيم شدي اومديم يه خونه بزرگتر كه تونستيم تختت رو بياريم توي اتاق خواب خودمون. ولي باز هم فقط براي بازي ازش استفاده مي كردي و همچنان در آغوش ماماني خواب ناز داشتي. از اونجايي كه من از ساع...
7 خرداد 1391

دو تا مهمون عزيز

مبينا خانم گل و رادين كوچولوي ناز به دنياي مجازي خوش اومديد: http://radinpesar.niniweblog.com http://mobina82.blogfa.com/ خديجه ي عزيز يكي از دوستاي صميمي من توي دوران دانشگاهه. مبينا و رادين عزيز هم دختر و پسر گلش هستن كه از راه دور مي بوسمشون. اينم بگم كه توي سفر به اصفهان هم حسابي زحمتش داديم كه اگه خدا بخواد توي يه پست درباره اين سفر ازشون خواهم گفت. ...
6 خرداد 1391

تجربه جديد

يه مسافرت براي بابايي پيش اومد و خودمون دوتايي براي فرار از تنهايي رفتيم كرمان پيش بابابزرگ و مامان بزرگ و خاله ها. از اونجايي كه قبلا براي مامان بزرگ تعريف كرده بودم كه چادر ماماني رو برمي داشتي و باهاش قر ميدي؛ مامان بزرگي هم زحمت كشيدن و پارچه تهيه كردن و اين دو روزه زحمت دوختش رو داديم به خاله حميراي مهربون كه خدا رو شكر مي كنم بعد از مدت ها روي ماهش و ديدم. فداي تو خاله جونم با اون دستاي مهربونت. حتما يه عكس از آناهيتا با چادر خوشكلش خواهم گذاشت. ديشب براي برگشتن از كرمان به سرچشمه به بابابزرگ زحمت نداديم و از سرويس فرودگاه استفاده كرديم. سرويس فرودگاه، يه VAN ه كه مسافرهاي پرواز تهران به كرمان رو مياره سرچشمه. با بابابزرگ اومديم فر...
6 خرداد 1391

این روزها....

گوشي تلفن رو بر مي داري و شروع به صحبت مي كني. پشت سر هم: الو سلام. ايوب. خوبي؟ زن دايي خوبي؟ امي كوچولو خوبي؟ الو بابا بزگ. خوبي؟ مامان بزگ خوبي؟ حرف كه كم مياري شروع مي كني به چرت و پرت گفتن. آخرشم مي گي: خُدفظ جمله بندي هات داره خيلي قشنگ شكل مي گيره: اتاد زمين(افتاد زمين) بابا آناتا دسال مطو خييد(بابا برا آناهيتا دستمال مرطوب خريد) مامان آناتا شقلات خود(مامان به آناهيتا شكلات داد و اناهيتا شكلات خورد) امي كوچولو خوابيد. خاله مكشايي آناتا دودو (خاله ملكشاهي برا آناهيتا كتاب دودو خوند) مي توني خودت كفشات و پات كني و درشون بياري. البته گاهي لنگه به لنگه مي شه ولي اشكال نداره عزيزم. تمرين كه كني ياد مي گيري....
1 خرداد 1391

اختتاميه اولين پروژه بعد از دو سالگي

بالاخره اولين پروژه بعد از دو سالگي با خير و خوشي تموم شد. پروژه از شير گرفتن آناهيتا خانوم. قبل از انجام اين پروژه با خانم مشاور كه همكارمون هم هستند صحبت كردم تا ببينم از چه روشي استفاده كنم كه خانم خانما زياد اذيت نشن. ايشون روش انزجار درماني رو پيشنهاد كردن. مثلا ماليدن چيزي تلخ روي سينه. به هر حال از اونجايي كه به دلم نبود از اين روش استفاده كنم، تصميم گرفتم اول از روش خودم استفاده كنم: صبح كه از خواب پا شدي. مَ مَ صبحگاهيت و خوردي. دم ظهر وقت خوابت كه شد طلب كردي. براي خوابيدن از دو روش برات استفاده مي كرديم: روش اول كه مَ مَ خوردن بود و وقتي استفاده مي شد كه من كنارت بودم. وقتي مهد مي رفتي از روش گهواره برات استفاده مي شد. خلاص...
26 ارديبهشت 1391

تولد زنبور کوچولو

اين پست براي گذاشتن عكس هاي تولدت اينجا بوجود اومده ولي قبلش مي خوام برات يك كم از مراسمت تعريف كنم: عاشق كيك تولد هستي و با ديدن كيك تولد كلي كيف مي كني و حتما ناخنكي به خامه هاش ميزني و اگه كاري به كارت هم نداشته باشن تا جا داري با انگشتت خامه هاي دور و بر كيك رو ناخنك ميزني. كيك تولد خوشكلت رو كه بابايي و دايي ياسر آوردن خونه خيلي سعي كردم نبينيش ولي از اونجايي كه حضور دايي هميشه خوشحالت مي كنه كيك رو هم ديدي. اون روز تا شب شد من مي بايست هر وقت كه تو مي خواي در يخچال رو باز كنم تا تو كيك رو ببيني و كلي با زنبوراش كيف كني. هر از گاهي هم هوس مي كردي و مي گفتي :" مامان كيك تلد خوام" و من هم كلي برات داستان اينكه فردا تولدت هست و تو اين ...
4 ارديبهشت 1391

بازم عمو حامد....

عمو حامد مهربون: کاش بودید و  ذوق و هیجان آناهیتا رو موقع استفاده از سرسره ای که براش خریدین می دیدید. انگار که تمام دنیا رو بهش داده باشن. اینقد از پله های زرد بالا رفت و سر خورد که خیس عرق شده بود. ممنونم بخاطر لطف بزرگتون. ...
4 ارديبهشت 1391

جشن تولد دو سالگي زنبوري تو...

تولد دو سالگيت رو دو روز ديرتر در مهدكودك و با حضور دوستات و آدمايي كه دوست داري و دوست دارن برگزار كرديم. تولد زيبايي بود زنبور كوچولو. ممنونم از تمام دوستاي عزيزم به همراه كوچولوهاي نازنينشون: خاله نجمه ي مهربون كه تمام مدت ازت فيلم گرفت خاله فريبا و نيرواناي نازنين كه برات رقصيدن و دست زدن خاله صالحه و سايناي گل كه تولدش با تو توي يك روزه خاله آرزو و امير علي كه سرشار از انرژين خاله فريباي عزيز كه تمام مدت ازت عكساي زيبا گرفت خاله زري و پارساي خوش تيپ خاله شيرين و مهرزاد نازنين زن دايي نيلوفر و امير محمد كوچولو كه از ديدنشون واقعا ذوق زده شدي خاله سمانه و عسل خانم سامان کوچولوی ناز خاله ملكشاهي، خاله جع...
30 فروردين 1391