آناهيتاي مامان و بابا

رقص تانگو

چند وقت پیش که خاله زهرا اومد پیشمون برات آهنگ میزاشت عزیزکم و تو هم که عاشق آهنگ و موسیقی هستی شروع به رقصیدن کردی. مدل رقصیدنت این بود که اگه وضعیتت در حالت نشسته باشه فقط دستاتو تکون میدادی و شکمتو جلو عقب می کردی و اگه واستاده باشی که یه حرکت چرخش کمر هم بهش اضافه می کردی. ما هم با دست زدن بهت کمک می کردیم تا بیشتر بری تو حال و هوای آهنگ و ریتم آهنگا رو بهتر نگه داری با رقص نازت دخترکم. یه بار خاله زهرا بغلت کرد و بهت گفت آناهیتا با خاله تانگو برقص و بعد دستای کوچیکتو گرفت و حرکات رقص تانگو رو با هم رفتین. یه حرکت .. یه چرخش و دوباره تکرار. این شده بود برات یه لذت زیبا. آهنگ که پخش می شد به خاله نگاه می کردی و ازش توقع داشتی پاشه بغلت ک...
29 خرداد 1390

راه رفتن آناهیتا

مدتی بود که روی دو پاش بدون کمکی می ایستاد و خیلی تلاش می کرد تا یک قدم برداره. بعضی وقتا موفق می شد و سریع می نشست و بعضی وقتای دیگه انگار که یه چیزی پاهاشو به زمین چسپونده، جرات اینکه بره جلو رو نداشت. اما دیشب یه صحنه جالب رو شاهد بودیم. داشت می رفت توی آشپزخونه اول دستشو به یخچال گرفت یک کم واستاد و با میوه های مصنوعی و شکلاشون که من پایین یخچال چسپوندم و هراز گاهی بهش نشونشون می دم و اسماشونو می گم براش ور می رفت. توت فرنگی رو برداشت و گرفت توی دست چش و از قبل هم یه خودکار توی دست راستش بود رفت و بدون هیچ تکیه گاهی وسط آشپزخونه واستاد. بعد هم شروع به راه رفتن کرد. رفتم که بگیرمش تا خدایی نکرده روی سرامیکا زمین نخوره متوجه من شد که دارم...
4 خرداد 1390

پیشی و شاپرک

پنج شنبه و جمعه که توی خونه بودیم گل دخمل مامان دو تا مهمون داشت :پیشی وشاپرک. پیشی کوچولویی هست توی کوچه ما که خیلی با آدما خودمونیه اومده بود کنار پنجره و توی اتاقو نگاه می کرد. خانم خانما که مشغول بازی کردن بودن تا چششون به گربه ملوسی افتاد با چنان سرعتی به طرف نجره چهار دست و ا رفت که گفتم خورد تو شیشه. بعدشم که یه نگاه به ما می کرد و بعد با انگشت یشی رو نشون ما می داد و ذوق می کرد. قربونت برم مادر که اینقدر با احساس با اون پیشی صحبت می کردی. پشت پنجره توریه و وقتی پیشیه دمشو میاورد طرف توری ناناشی هم با دستش توری رو لمس می کرد. شاید فکر می کرد داره با این کار یشی رو ناز می کنه. بهر حال این ماجرا باز هم تکرار شد و انگار گربه ملوسه هم بد...
1 خرداد 1390

مسافرت با دخترم

یک هفته ای که بابایی رفته بود نمایشگاه کتاب تهران من و دخملی با هم رفتیم یش بابابزرگ و مامان بزرگ تا تنها نباشیم. هوای خوب و طبیعت زیبا و گردش و مهمونی باعث شد که دختر ناز مامان حسابی بهش خوش بگذره. خدا را شکر اذیتم نکرد. مریض نشد و حسابی هم از همه چی لذت برد. رودخونه رو دید و پاهای ناز کوچولوشو گذاشت توی آب. اول می ترسیدم این کار و کنم. ولی دلمو به دریا زدم و گفتم بزارم همچین چیزی رو تجربه کنه. از همه مهمتر این بود که این مسافرت باعث شد با نبودن بابایی دلتنگی نکنه. کلی عکس گرفت.  عکساشو سر فرصت میزارم. ...
28 ارديبهشت 1390

صحبتی با دخترم

دخملی مامان. عشق مامان هر روز که می گذره بیشتر عاشقت کارات می شم. از مهد که تحویلت می گیرم تا شب که می خوای بخوابی کارت اینه که توی دست و پای من و بابایی چهار دست و پا بری و مرتب خودتو به پر و پاچه ی ما بچسپونی. خودتو حسابی با کارات لوس می کنی. نوازشت که می کنیم اعتماد به نفست میره بالا و با صدای قشنگت آواز می خونی و یه چیزایی می گی که خودت خوب می فهمیشون و من هم همونطوری جوابتو می دم. چند روزیم یاد گرفته بودی وقتی بهت می گفتیم اسمت چیه؟ جواب می دادی آآآآتا . قربون صدی نازت.  عاشق موسیقی هستی. کافیه صدای آهنگ بلند شه دستتو تکون می دی و شکمتو جلو عقب مب کنی یعنی که داری میرقصی. خوشحالم عزیزم. آخه تو با موسیقی رشد کردی گلم. چقد برات ...
28 ارديبهشت 1390

دامنه لغات آناهيتا-2

اَن : الو. گوشي تلفن يا موبايلو مي گيره دم گوشش و اين كلمه رو مي گه اَنل : اتل(از شعر اتل متل كه براش مي خونم ياد گرفته). اَ رو كشيده مي گه و ل را خيلي خفيف و ن رو تو دماغي.همراه با گفتن اين كلمه دستشو روي پاش مي زنه. چ : چشم( از شعر چشم چشم دو ابرو كه براش مي خونم ياد گرفته). البته چ را يه حالتي بين چ و د تلفظ مي كنه.همره با گفتن اين حرف انگشت اشارشو به سمت چشمش مي گيره. ب : بگير. چيزايي كه توي دستشه رو به سمتمون دراز مي كنه و اين حرفو مي گه. دت : دالي   ...
12 ارديبهشت 1390

تولد عشق کوچولوی مامانی

با وجود بیماریش و داغ بودن تن نازش باز هم با من و بابایی همکاری کرد. رقصید و عکس گرفت و کیک برید. الهی فدای این نفس بشم که داره بزرگ می شه. داره خانم میشه. حسابی خودشو برامون لوس می کنه. الهی مادر همیشه شاد باشی و غم نبینی. لبخند رو لبات باشه و شادی تو دلت. کیک تولدش شکل یک خرگوش بود. می خواست با دست زدن توی این کیک اونو حسابی وارسی کنه و بالاخره موفق شد. دستاش پر خامه و رنگ شد. از ته دلش ذوق کرد و شروع به مالیدنشون کرد ...
7 ارديبهشت 1390

بيماري آناهيتا

الهي فداي جگر گوشم بشم كه يك مريضي سختو پشت سر گذاشت. سرما خوردگي ويروسي آناهيتاي مامان تبديل به ميكروبي شد و حسابي اذيتش كرد. تب بالا كه هر ۴ ساعت ۱ سي سي استامينوفن بهش مي دادم و با اين وجود پاشويشم مي كردم ولي هنوز داغ بود. هر روز كه از مريضيش مي گذشت و خوب نمي شد تكه اي از قلب منم كنده مي شد. حالا مي فهمم وقتي همكارم واسه مريضي بچش گريه مي كرد يعني چي؟ بهر حال عزيز دلم وزنش حسابي اومد پايين. اشتهاش كلا از بين رفته بود. ۵ روز كنارش بودم و با تمام وجودم ازش مراقبت كردم ولي ديروز كه بردمش مهد كودك خيلي بي قرار بود. حالا ديگه پشت سرم هم گريه مي كنه و من جيگيرم آتيش مي گيره. الهي بميرم مادر كه من مجبورم بزارمت مهدكودك بخاطر خودم. هميشه از اي...
5 ارديبهشت 1390

سيزده بدر

بدليل تنبلي مامان خانوم آپلود عكسهاي آناهيتاي نازنين اينقد زياد طول كشيد. معذرت مي خوام دخمل  عزيزم. جاتون خالي حسابي از ديدن طبيعت و آدما و هواي آزاد لذت برد مخصوصا اينكه هوا اينقد خوب بود كه ديگه كلاه هم سرش نكرد. اما دم غروب وقتي هوا خنك تر شده بود مگه كلاه را قبول مي كرد. به بدبختي كلاهو رو سرش گذاشتيم. ولي فردا صبح مگه چشاش وا مي شد. چرك كرده بود اساسي. دو سه روز متورم بود و قرمز. با قطره بالاخره بهتر شد. ولي حسابي لذت برد.     ...
28 فروردين 1390