آناهيتاي مامان و بابا

اين روزها..

آناهيتا : بيا با هم بازي كنيم. من عروس خانوم. مامان : آقا دوماد كيه؟ آناهيتا : بابا، آقا گوماد  ---------------------------------------------------------------------- چند روزي بود بادكنك هاي باد نشده ات رو مي گرفتي توي دستت و مي گفتي: مامان، كلمپه مي خوام. منم هي بهت قول ميدام كه رفتيم كرمان برات مي خرم ولي تو مي گفتي : نه، من كلمپه مي خوام. تا بعد از چند روز فهميدم منظورت تلمبه مخصوص باد كردن بادكنك هاته. بعدش خاله هاي مهربونت بهت تلفظ صحيحش رو ياد دادن و حالا مي گي : من تلمبه، نه كلمپه مي خوام. ---------------------------------------------------------------------------   عاشق تلفظ اين كلمه ت هستم : گغاشت...
9 بهمن 1391

آناهیتا در مشهد 3

روز اول که به سمت الماس شرق رفتیم قسمتی از این مجتمع تمام توجهم رو تا روز آخر مسافرتمون به خودش جلب کرده بود و اون هم عکاسخانه سنتی اش بود. همون روز پرسیدم که هم اندازت لباس دارن و اونا هم تایید کردن. منم به دنبال فرصتی بودم که وقتی حوصله داری سریع بیایم و یه عالمه خاطره ثبت کنیم. روز آخر با خاله های مهربون بدو بدو رفتیم سمت عکاسخونه. لباسی که برات انتخاب کردم یه لباس قجری بود که تو حسابی ازش استقبال کردی. بعدش هم کلی با آقای عکاس و خانم همکارش همکاری کردی:     چون نزدیک شب یلدا بود هر چی ازت خواهش کردم که انار تو دستت بگیری حریفت نشدم.   اینجا رو ببین دخترکم. خانم مهربون می گفت: اناهیتا دامنت ر...
15 دی 1391

آناهیتا در مشهد 2

سرمای استخون سوز مشهد ما رو توی مهمونسرا نگه نمیداشت. یه بار دیگه رفتیم سمت کلوپ پاندا. این بار دوتایی. یه بعدازظهر قشنگ زمستانی مشهد که مه هم بود. حالا دیگه به خوبی کلوپ پاندا رو می شناختی و وجب به وجبش رو خودت به تنهایی طی می کردی و آهنگ هایی که از بدو تولدت تا حالا باهاشون اختی هم مدام ازبلندگو پخش می شد و تو همرا با بازی اونا رو زمزمه می کردی. موقع نقاشی آهنگ تولد پخش شد و تو هم جو آهنگ گرفته بودت و با توجه به تولد هفته قبل نیروانا شروع کردی به تعریف تولد برای دختر خانمی که کنارت نقاشی می کشید. از شمع فوت کردنت تا رقصیدنت با دوستات. بعدشم بهش می گفتی: میای تولد من؟ چند بار این جمله رو تعریف کردی و اون هم طفلی نگات می کرد. ببین عکسات و ن...
15 دی 1391

آناهيتا در مشهد 1

نزديك هاي ساعت 7 صبح بود كه رسيديم مشهد. بارون شديدي مي باريد. خواب بودي. بيدارت كردم و لباس پوشوندمت و رفتيم بيرون. با وجود اينكه شب دير خوابيده بودي و يكي دو بار هم بيدار شدي براي آب خوردن و جابجا شدن از بغل خاله زهرا به بغل من ولي خدا رو شكر كه خوش خلق بودي و سرحال. شايد بخاطر بوي خوش بارون و حال و هواي مشهد بود. ماشين گرفتيم و رفتيم مهمونسراي شركت مس. همون مهمونسرا هم برات جالب بود. تا شب بارون شديد باريد. از صبح ساعت هاي 4 شروع شده بود تا شب ساعت 11 ادامه داشت. تا استراحت بابابزرگ و مامان بزرگ چهارتايي زديم بيرون و كلي خريد كرديم و اومديم خونه. زير بارون حسابي خيس شديم ولي خوشي و سرحالي و دوست داشتن اين حال و هوا رو از چهره ات مي تونست...
1 دی 1391

مسافرت با قطار

بالاخره، تونستیم تجربه زیبای مسافرت با قطار رو برات فراهم کنیم. من و تو و بابابزرگ و مامان بزرگ و خاله ها راهی سفر مشهد شدیم. متاسفانه, بابایی بخاطر درس و دانشگاه نتونست بیاد. هیجانت به محض دیدن قطار وصف ناپذیر بود و من هم با دیدن شادی تو کیف کردم نازنین. به محض اینکه تخت ها رو درست کردیم تخت بالا رو انتخاب کردی و خاله زهرا هم با حوصله و صبری که نسبت به تو داره ساعت ها با تو اون بالا بازی کرد و حتی تا نیمه های شب اونجا خوابیدی. اگر چه من کلی نگران بودم. به محض اینکه یه قطار باربری می دیدی می گفتی: مامان، سوار این قطار بشیم و من توضیح میدادم که این قطار مسافربری نیست. تو بازی می کردی و شاد بودی و راهروهای قطار رو می پیمودی و من به این فکر می...
1 دی 1391

یلدا

من عاشق نوشته های زیبای توام فریبام: قصه ي يلدابانو قصه ي بانوي گيس بلنديه كه سياهي و بلندي موهاش، مث شب، همه جا رو ميگيره و وقتي به تار موهاي كمندش مياويزي تا دلبرانه روش رو بسمتت برگردونه، به يه صورت قرص ماهي ميرسي كه مث صبح برفي اول زمستون سپيد و نورانيه. این جمله زیبای خاله فریبا بماند تا بعد عکس ها و خاطراتت رو برات بزارم نازنینم. -------------------------------------------------------------------- مراسم شب یلدا امسال هم برگزار شد و من خوشحالم که می تونم این مراسم های زیبای ایرانی رو هر سال به تو یادآوری کنم. مراسم های باشکوهی که خیلی از اونا متاسفانه به دست فراموشی سپرده شده مثل سپندارمزد و مراسمی دیگه از فرهنگ ه...
30 آذر 1391

تو و دوستانت....

دخترك زيبا روي من، اين پست را براي اين نوشتم تا لحظه هاي زيبايي كه با دوست داشتني ترين آدم هاي زندگيت می گذرانی را هرگز فراموش نكني:   تولد سه سالگی نیروانا که خصوصی برگزار شد نیروانا و آناهیتا عسل، آناهیتا و آراد آناهیتا و نیروانا آناهیتا، صبا، سامان، بردیا و آراد و ساینای عزیزم و آناهیتا ...
20 آذر 1391

باغ وحش

يك صبح جمعه اي كه مهمون خونه خاله وحيده (از دوستاي خوب دوران دانشگاهم ) بوديم قرار بر اين  شد كه شما بچه ها (تو و پرنيان و پارسا) رو ببريم باغ وحش. جالبه كه اصلا نمي دونستم شهر كرمان باغ وحش داره!!! به هر حال با وجود ناخوشي پرنيان به راه افتاديم و رفتيم. هيجان من بيشتر از تو بود. دلم مي خواست بدونم تو با ديدن حيوونايي كه توي كتابا عكس و اسمشون رو ياد گرفتي عكس العملت چيه؟! و خيلي هم دلم مي خواست توي اين باغ وحش گرگ هم باشه كه تو ببيني. آخه نمي دونم توي مهد كودك چي تو سرتون كردن كه وقتي مي خواستي از گرگ صحبت كني با تمام وجودت انرژي مي گذاشتي و با هيجان تمام اسمش رو مي بردي. حتي گاهي توي خونه هم به من مي گفتي: مامان، گرگ اومده. پاشو سلام ك...
19 آذر 1391

شاهزاده خانوم پاييز..

زیبا ترین ترانه زمینی آهنگ تپش قلب فرشته ای آسمانی است. شاهزاده پاييزي و رنگين كمون من، دلبرك ناز من، من و آناهيتام كه بي صبرانه منتظر جشن تولد توئه، سومين سال تولدت را جشن مي گيريم و برايت پرشكوه ترين لحظات را آرزو مي كنيم نازنينم. ...
11 آذر 1391

امتحان كردن احساس ماماني

آناهيتا با قيافه اي جدي: بابايي رو خيلي دوست دارم ولي تو رو اصلا دوست ندارم.(كلمه اصلا رو با تاكيد مي گي) مامان: ولي من تو رو خيلي دوست دارم عسلكم. ناقلا، اينطوري احساسم رو نسبت به خودت امتحان مي كني؟ وروجكي تو!!! ...
7 آذر 1391