آناهيتاي مامان و بابا

پدر

اين روزها وقتي مي خواي بابايي رو صدا بزني با صداي بلند و رسا و زيبايي مي گي : پدر . من كه قند تو دلم آب ميشه حتما بابايي بيشتر. اميدوارم خداوند براي هم نگهتون داره عزيز دلم. ...
24 خرداد 1393

جشن پايان سال در مهد كودك

بيست و دوم ارديبهشت ماه جشن پايان سالتون برگزار شد. توي اين جشن تعداد كمي از كارهايي كه از اول مهر ماه انجام دادين و گلچين كرده بودن و بصورت نمايشگاه برپا كردن. قرار بود توي اين جشن شعر بابابزرگ و با دوستات بخونيد. من و تو و خاله زهرا زودتر رفتيم سينما و بعدشم بابايي اومد. دلم مي خواست زودتر كاردستي هات و نقاشي هات و ببينم. دل تو دلم نبود. باورت ميشه دختركم. همين كه وارد سالن سينما شدم توي اين همه نقاشي و كاردستي دنبال اسم آناهيتا بودم. نقاشي هات و ديدم و لبخندم روي لبم شكفت. لبخندم به اوج رسيد وقتي اين نقاشي رو ديدم و دلم ضعف رفت:  من و كشيده بودي. كيف كردم. از اين بيشتر لذت بردم وقتي ديدم من و خندون كشيدي. قرررررربون اون دس...
10 خرداد 1393

وبلاگ جديد

از ديروز كه خاله مهناز گفت عكس هاي آناهيتا توي وبلاگش باز نمي شن نگران شدم. بدو بدو رفتم سراغ فضايي كه خريده بودم و عكس ها رو آپلود مي كردم تا بتونم ازشون توي وبلاگت استفاده كنم. با واحد پشتيباني اون فضا تماس گرفتم و مشكلم و بهشون گفتم. يه خرده چپ و راست كردن و گفتن : شما هك شديد. من :  بعدشم گفتن يك بك آپ بيشتر نداشتيم از مطالبتون كه اونم هك شده. من :  يعني تمام عكس هايي كه توي اين چهار سال گذاشته بودم برات توي وبلاگت كلا..... خلاصه اينكه من هنوزم زير بار نرفتم و از ناراحتي دارم منفجر ميشم. از طرفي هم ديگه نمي دونم براي آپلود عكس هات بايد چيكار كنم براي همين از حالا به بعد اسم وبلاگت عوض ميشه چرا كه توي ني ني وبل...
30 ارديبهشت 1393

تولد چهارسالگي 2

 نوشته شده در یکشنبه چهاردهم اردیبهشت 1393 ساعت 15:10 شماره پست: 198   قسمت دوم تولدت روز يكشنبه ۷/۰۲/۹۳ برگزار شد. با حضور دوستاي خوب و مهربونم:   خاله مهناز، عمو محمود، سامان و صبا خاله آرزو، عمو سامان و امير علي خاله سمانه، دايي سعيد و عسل خاله نجمه و عمو مجتبي خاله پريا و عمو علي خاله افسانه و خاله زهرا متاسفانه خاله فريبا، عمو حامد و نيرواناي عزيزم نتونستن بيان.  وقتي بهت گفتم نيروانا نمي تونه بياد. وا رفتي و گفتي : چيا؟ (چرا؟) گفتم : آخه خاله فريبا تو دلش ني ني داره يه كم حالش خوب نيست. تبسم نازي كردي و گفتي : يعني ني نيش مريضه ممكنه منم مريض بشم.  خلاصه اينكه حسابي...
30 ارديبهشت 1393

پدر

دیروز اینترنت نداشتم که روز پدر و برات ثبت کنم نازنینم. تو و بابایی از صبح با هم بودین. توی حیاط خونه که تازه گل ها دارن خودشون و نمایون می کنن کنار هم نشستین و صحبت کردین و با هم بازی کردین و من مزاحم خلوتتون نشدم. عصر هم رفتیم دو تایی براش گل رز قرمز به نشانه دوست داشتنش خریدیم. همیشه یادت باشه دخترکم که هیج مردی مثل پدر نمیشه و پدر تو ، کسی که وقتی فهمید بچه اش دختره با صدای بلند خندید و شادیش و نشون داد. پدر تو، کسی که نام زیبای تو را پیشنهاد داد. پدر تو، کسی که جنسیت براش مهم نیست.   و فقط خداوند میدونه که بابا منصور چقدر خوب و مهربونه. خداوند حفظش کنه و سایش و بالا سرمون همیشه سالم و شا...
24 ارديبهشت 1393

رازداري آناهيتا

تولد خاله زهرا بود. اومدم دنبالت مهد كودك: مامان : آناهيتا برات سورپرايز دارم اساسي. آناهيتا: چي مامان. بگو. مامان : تولد خاله زهراست و من كيك سفارش دادم واسش بايد بريم بگيريمش و بعد هم با دايي ياسر و بابايي بريم مسكافه واسش جشن بگيريم. حواست باشه كه اين يه رازه نبايد بفهمه. باشه؟ آناهيتا :  باشه. توي خونه گير دادي مامان بريم كيك و بگيريم. منم گفتم آقاي قناد هنوز درستش نكرده. خاله اومد. بهت گفت : آناهيتا امروز تولدمه چرا بهم تبريك نمي گي؟ گفتي : خاله آخه آقا هنوز كيك و واست درست نكرده. من : خاله : خاله رفت دفترش و من و تو رفتيم كيك شكلاتي شكل قلب خاله رو گرفتيم ...
16 ارديبهشت 1393

تولد چهارسالگي1

اولين مراسم تولدت خيلي زيبا برگزار شد عزيز دلم. از مدت ها پيش بهم گفته بودي كه مي خواي تولدت توي مهد كودك باشه و ما هم گوش به فرمان و اجراي دستورات تو شديم. مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله زبيده بخاطر تو اومدن و با توجه به اينكه هواي سرچشمه براي مامان بزرگ خوب نيست (بخاطر ارتفاع و كمبود اكسيژنش) برای همین نمی تونه بیشتر از یکی دو ساعت توی این فضا بمونه و فشار خونشون سریع بالا میره. ولی این دفعه با یک عدد کپسول اکسیژن بخاطر تولد تو اومدن و حسابی شرمندمون کردن. ایشااله همیشه سایشون بالا سرمون باشه. همراه من و خاله های عزیزت تا چه موقع شب نشستی و خودت حسابی کمکمون دادی تا پف فیل ها و ساندویج ها رو بسته بندی کنیم و روبان ببندیم. قربون دستای ...
6 ارديبهشت 1393

روز تولد تو

اول صبح چهارشنبه ۲۷ فروردين : خاله سمانه : سيندرلا كوچولو تولدت مبارك. اميدوارم شاهزاده روياهات رو در رقص عاشقانه زندگيت پيدا كني. خاله نجمه : عزيز دلم شاپرك كوچولوي زندگي زينب آناهيتاي نازنينم تولدت هزار بار مبارك. اميدوارم مثل سيندرلاي قصه ها هميشه مهربون دل و خوش اقبال باشي. زينبي گلم سالگرد مامان شدنت مبارك بوس بوس هزار تا. خاله فريبا: اينك بهار    اينك تماشاي روي تو               وقتي كه مي شكفي بار  زيباتر از يكايك گل هاي بهار .... زينب گلم تولد آناهيتام مبارك. حسابي ببوسش. اميدوارم امروز باشكوه براش پر از خاطره ي زيبا شه. خاله افسانه : تولد آناهيتاي بهاري مبارك. الهه نازم، فريباي گلم و سمانه مهربونم، ممنونم كه اين روز ...
1 ارديبهشت 1393

مادر

خوشبختي يعني، خداوند آنقدر عزيزت كند كه وجودت آرام بخش ديگران باشد و تو آنقدر خوشبختي كه خداوند تو را مادر آفريد. اين روزا مرتب در حال زمزمه شعر مادري. خوب كه ياد گرفتي متنش و براي خودم و خودت به يادگار ميزارم عزيز دلم. اين روز مقدس و به تمام دوستاي عزيزم تبريك مي گم. همچنين به مامان خوبم اميدوارم هميشه سايش بالا سرمون باشه. ...
31 فروردين 1393

تولدت مبارك سيندرلاي چهار ساله من

چو گلها سراپا نشاط و شوری                  بهار امیدی همه سروری گل من ! چشمِ دلم از تو روشن شکفتی زیباتر از گل به گلشن نشستی چون لاله در باغ هستی تویی تو بهانه یِ هستیِِ من دور از هر بلایِ خزانی بمانی با شور و نشاطِ جوانی بمانی گل باشی که در جمعِ یاران نشینی در عالم به جز روی شادی نبینی   تمام لحظه هايت سرشار از عشق و تندرستي دختر بهاري من. تولد چهار سالگيت مبارك الهه آب ...
27 فروردين 1393