آناهيتاي مامان و بابا

تاتی نباتی آناهیتا

بالاخره بعد از گذشتن یک سال و دو ماه و دو هفته شروع به راه رفتن کرد. یه کم راه میره و تالاپی می خوره زمین ولی دوباره پا می شه و راه میره. بعضی وقتا مثل پریشب با تمام وجودش از راه رفتنش لذت می برد. همراه با راه رفتن سریع ذوق می کرد اساسی. مخصوصا که ما هم حسابی تشویقش می کردیم. تا حالا هر وقت کفش پاش می کردم نمی تونست باهاشون راه بره. اصلا به راه رفتن نمی رسید. همون اول نق می زد که درشون بیارم. یکی دو بار هم که پاش بودن و دستشو می گرفتم و راه می رفت  پاهاش تو هم گیر می کرد و زود می نشست. دیشب با کمک خاله ها صندلای خوشکلشو که بابایی براش سوغات آورده بود پاش کردیم و تصمیم گرفتیم ببریمش تو حیاط. الهی فدات مادر. خیلی قشنگ راه می رفتی. حسابی کیف ک...
20 تير 1390

تاب بازی

از وقتی تونستی اشیا رو به دست بگیری با مفهوم چرخیدن به خوبی آشنا شدی. توپی که توی دستت بودو من می چرخوندم و می گفتم ببین توپ می چرخه. این چرخیدن برای تمام اشیا و میوه هایی که گرد بود توسط من برات نشون داده میشد عسلی. بعد از مدتی با مفهوم چرخیدن توی سی دی baby bright آشنا شدی. وقتی اشیا رنگی می چرخیدن. اولین باری که رفتی شهربازی را هرگز فراموش نمی کنم دخترکم. همه چی می چرخید. چرخ و فلک، اسب، تاب، ماشین و این برای تو جالب بود. به همشون با دقت نگاه می کردی مخصوصا که چراغای رنگی روی اونا روشن خاموش هم می شد. فکر می کنم از همه جالب تر برات تاب بود آخه تا حالا تاب بازی برای تو یه مفهوم دیگه داشت تابی که تو سوار می شدی نمی چرخید. عزیزکم خیلی چیزای...
13 تير 1390

شن بازی

دیشب اولین تجربه شن بازی رو داشتی نازنینم. اونم با دوست عزیزت نیروانا. بابای مهربون نیروانا براش یه استخر شن درست کرده و از اونجایی که اخیرا دو تاییتون دارین بعدازظهرا را با هم می گذرونید، اولین تجربه شن بازی رو هم با نیروانا گلی گذروندی. اولش که گذاشتمت وسط شنها بیلچه و سطل و بقیه متعلقاتش جالب تر بود تا شن ها. ولی بعد از چند لحظه فهمیدی دلیل اصلی این استخر چیه و به وجود شن ها پی بردی. دستای کوچولوتو پر شن می کردی و می پاشیدی هوا. لباس و صورت و مو واسه خودت نذاشتی که. نیروانا هم کارات براش جالب بود و فقط تو رو با لبخندای شیرینش نگاه می کرد. تو هم ذوق کرده بودی. چهار دست و پا می رفتی و سطل رو پر و خالی می کردی. بالاخره واسه خودت حسابی حظ ک...
4 تير 1390

رقص تانگو

چند وقت پیش که خاله زهرا اومد پیشمون برات آهنگ میزاشت عزیزکم و تو هم که عاشق آهنگ و موسیقی هستی شروع به رقصیدن کردی. مدل رقصیدنت این بود که اگه وضعیتت در حالت نشسته باشه فقط دستاتو تکون میدادی و شکمتو جلو عقب می کردی و اگه واستاده باشی که یه حرکت چرخش کمر هم بهش اضافه می کردی. ما هم با دست زدن بهت کمک می کردیم تا بیشتر بری تو حال و هوای آهنگ و ریتم آهنگا رو بهتر نگه داری با رقص نازت دخترکم. یه بار خاله زهرا بغلت کرد و بهت گفت آناهیتا با خاله تانگو برقص و بعد دستای کوچیکتو گرفت و حرکات رقص تانگو رو با هم رفتین. یه حرکت .. یه چرخش و دوباره تکرار. این شده بود برات یه لذت زیبا. آهنگ که پخش می شد به خاله نگاه می کردی و ازش توقع داشتی پاشه بغلت ک...
29 خرداد 1390

راه رفتن آناهیتا

مدتی بود که روی دو پاش بدون کمکی می ایستاد و خیلی تلاش می کرد تا یک قدم برداره. بعضی وقتا موفق می شد و سریع می نشست و بعضی وقتای دیگه انگار که یه چیزی پاهاشو به زمین چسپونده، جرات اینکه بره جلو رو نداشت. اما دیشب یه صحنه جالب رو شاهد بودیم. داشت می رفت توی آشپزخونه اول دستشو به یخچال گرفت یک کم واستاد و با میوه های مصنوعی و شکلاشون که من پایین یخچال چسپوندم و هراز گاهی بهش نشونشون می دم و اسماشونو می گم براش ور می رفت. توت فرنگی رو برداشت و گرفت توی دست چش و از قبل هم یه خودکار توی دست راستش بود رفت و بدون هیچ تکیه گاهی وسط آشپزخونه واستاد. بعد هم شروع به راه رفتن کرد. رفتم که بگیرمش تا خدایی نکرده روی سرامیکا زمین نخوره متوجه من شد که دارم...
4 خرداد 1390

پیشی و شاپرک

پنج شنبه و جمعه که توی خونه بودیم گل دخمل مامان دو تا مهمون داشت :پیشی وشاپرک. پیشی کوچولویی هست توی کوچه ما که خیلی با آدما خودمونیه اومده بود کنار پنجره و توی اتاقو نگاه می کرد. خانم خانما که مشغول بازی کردن بودن تا چششون به گربه ملوسی افتاد با چنان سرعتی به طرف نجره چهار دست و ا رفت که گفتم خورد تو شیشه. بعدشم که یه نگاه به ما می کرد و بعد با انگشت یشی رو نشون ما می داد و ذوق می کرد. قربونت برم مادر که اینقدر با احساس با اون پیشی صحبت می کردی. پشت پنجره توریه و وقتی پیشیه دمشو میاورد طرف توری ناناشی هم با دستش توری رو لمس می کرد. شاید فکر می کرد داره با این کار یشی رو ناز می کنه. بهر حال این ماجرا باز هم تکرار شد و انگار گربه ملوسه هم بد...
1 خرداد 1390

مسافرت با دخترم

یک هفته ای که بابایی رفته بود نمایشگاه کتاب تهران من و دخملی با هم رفتیم یش بابابزرگ و مامان بزرگ تا تنها نباشیم. هوای خوب و طبیعت زیبا و گردش و مهمونی باعث شد که دختر ناز مامان حسابی بهش خوش بگذره. خدا را شکر اذیتم نکرد. مریض نشد و حسابی هم از همه چی لذت برد. رودخونه رو دید و پاهای ناز کوچولوشو گذاشت توی آب. اول می ترسیدم این کار و کنم. ولی دلمو به دریا زدم و گفتم بزارم همچین چیزی رو تجربه کنه. از همه مهمتر این بود که این مسافرت باعث شد با نبودن بابایی دلتنگی نکنه. کلی عکس گرفت.  عکساشو سر فرصت میزارم. ...
28 ارديبهشت 1390

صحبتی با دخترم

دخملی مامان. عشق مامان هر روز که می گذره بیشتر عاشقت کارات می شم. از مهد که تحویلت می گیرم تا شب که می خوای بخوابی کارت اینه که توی دست و پای من و بابایی چهار دست و پا بری و مرتب خودتو به پر و پاچه ی ما بچسپونی. خودتو حسابی با کارات لوس می کنی. نوازشت که می کنیم اعتماد به نفست میره بالا و با صدای قشنگت آواز می خونی و یه چیزایی می گی که خودت خوب می فهمیشون و من هم همونطوری جوابتو می دم. چند روزیم یاد گرفته بودی وقتی بهت می گفتیم اسمت چیه؟ جواب می دادی آآآآتا . قربون صدی نازت.  عاشق موسیقی هستی. کافیه صدای آهنگ بلند شه دستتو تکون می دی و شکمتو جلو عقب مب کنی یعنی که داری میرقصی. خوشحالم عزیزم. آخه تو با موسیقی رشد کردی گلم. چقد برات ...
28 ارديبهشت 1390

دامنه لغات آناهيتا-2

اَن : الو. گوشي تلفن يا موبايلو مي گيره دم گوشش و اين كلمه رو مي گه اَنل : اتل(از شعر اتل متل كه براش مي خونم ياد گرفته). اَ رو كشيده مي گه و ل را خيلي خفيف و ن رو تو دماغي.همراه با گفتن اين كلمه دستشو روي پاش مي زنه. چ : چشم( از شعر چشم چشم دو ابرو كه براش مي خونم ياد گرفته). البته چ را يه حالتي بين چ و د تلفظ مي كنه.همره با گفتن اين حرف انگشت اشارشو به سمت چشمش مي گيره. ب : بگير. چيزايي كه توي دستشه رو به سمتمون دراز مي كنه و اين حرفو مي گه. دت : دالي   ...
12 ارديبهشت 1390

تولد عشق کوچولوی مامانی

با وجود بیماریش و داغ بودن تن نازش باز هم با من و بابایی همکاری کرد. رقصید و عکس گرفت و کیک برید. الهی فدای این نفس بشم که داره بزرگ می شه. داره خانم میشه. حسابی خودشو برامون لوس می کنه. الهی مادر همیشه شاد باشی و غم نبینی. لبخند رو لبات باشه و شادی تو دلت. کیک تولدش شکل یک خرگوش بود. می خواست با دست زدن توی این کیک اونو حسابی وارسی کنه و بالاخره موفق شد. دستاش پر خامه و رنگ شد. از ته دلش ذوق کرد و شروع به مالیدنشون کرد ...
7 ارديبهشت 1390